بعد از گشت‌وگذار تصمیم گرفتم روز سیزده‌بدر خود را که روز جهانی، کتاب کودک بود را در بندرعباس با بلندخوانی بگذرانم پس به‌طرف بندرعباس راه افتادیم. آنجا به چادرهایی از عشایر برخوردیم که تعدادشان زیاد بود وقتی با ماشین به سمت چادرها رفتیم به تعداد کثیری از بچه‌هایی برخوردم که در آن گرما با پای‌برهنه و سرووضعی فقیرانه به سمتم آمدند و درخواست عروسک می‌کردند. یک نفر خانم یک زیرانداز پهن کردند و من بلندخوانی را شروع کردم، بچه‌ها سخت قانع شدند چون فقط خوراکی و عروسک می‌خواستند ناراحت‌کننده بود چون هیچ‌کدام از آن‌همه کودک مدرسه نرفته بودند و گرسنه بودند و حتی لباس نداشتند بالاخره آن‌ها را نشاندم و بلندخوانی را شروع کردم کتاب نقطه را برایشان خواندم کاغذ و پاستل دراختیارشان قراردادم و از آن‌ها خواستم که مثل واشتی نقطه بکشند و نقاشی‌های خود را به درخت آویزان کردند و به این ترتیب نمایشگاه نقاشی نقطه‌ها درست کردیم.

خوشحال شدم که بچه‌ها لبخند می‌زدند وقتی می‌پرسیدند که حاجی خانم نقطه‌ای که من کشیدم قشنگِ و من  سعی می‌کردم با مهربانی آن‌ها را تحسین کنم. آن بچه‌ها محبت می‌خواستند با آن‌ها صمیمی شدم به بچه‌ها خوش گذشت.

بلندخوانی غمگین در بندرعباس

غم‌انگیزترین بلندخوانی که داشتم روز سیزده‌بدر در بین عشایر بندرعباس وقتی شروع کردم به بلندخوانی کتاب دست برای زدن نیست و از بچه‌ها خواستم دست‌های خود را بالا بگیرند در میان کودکان متوجه  دختربچه‌ای شدم که دست نداشت یعنی دودستش از مچ قطع بود از اینکه نمی‌توانست دست بزند یا نقاشی بکشد گریه می‌کرد متأثر شدم ولی دوستانش می‌گفتند که به او کمک می‌کنند و آب و غذا به او می‌دهند دیدن وضعیت زندگی آن کودکان و رؤیا کوچولوی بدون دست هر انسانی را متأثر می‌کرد. درراه با دختران مینابی که با برکه و صنایع‌دستی هنرمندی خود را به نمایش گذاشته بودند سفر خود را به سمت جیرفت تمام کردیم.

مروج: مژده پلاشی

محل اجرا: عشایر منطقه بندرعباس

بیشتر بخوانید: