بچه‌ها را به دامان طبیعت بردم جلد کتاب را به آن‌ها نشان دادم و از آن‌ها پرسیدم فکر می‌کنید کتاب درباره چیست؟ یکی از آن‌ها گفت: در مورد دایناسورها که چه جانورانی بودند؟ چه غذاهایی می‌خوردند؟ چه زمانی زندگی می‌کردند؟ و چرا از بین رفتند؟

سپس از آن‌ها پرسیدم که وقتی‌که چشم ما نمی‌بیند ازچه وسیله‌ای استفاده می‌کنیم؟ آیا کسی از خانواده‌تان عینک می‌زند؟

کتاب را بلندخوانی کردم در ضمن بلندخوانی یکی از بچه‌ها گفت: آقا دایناسور عینکی مثل علی همکلاسی ما بوده علی دانش‌آموز کلاس اول ما است که انحراف چشم دارد و خوب نمی‌بیند و خانواده‌اش این را متوجه نبودند که بعد از گذشت چند ماه از سال تحصیلی ما متوجه شدیم که چشمان علی خیلی ضعیف است و با کمک یک خیر برایش عینک خریدیم.

بعد از بلندخوانی با ماسک‌هایی که قبلاً تهیه‌کرده بودیم نمایش اجرا کردیم وقتی به کلاس آمدیم به بچه‌ها کاغذ رنگی و قیچی دادم تا عینک درست کنند و همه عینکی بشوند چون احساس کردم که دوست عینکی ما از این موضوع ناراحت است که چرا با بقیه فرق دارد.

مربی: محمد آذریان

محل اجرا: مدرسه چندپایه عبدالرحمن جر، روستای حاج عبدالله، بنجار، زابل

بیشتر بخوانید: