فعالیت قبل از بلندخوانی:

کمی در مورد مردن و از دست رفتن بستگان نزدیک با بچه‌ها گفت‌وگو کردیم.

فعالیت حین بلندخوانی:

این کتاب در مورد پسری به نام باکلی است که پدرش روزی به دریا می‌رود و دیگر برنمی‌گردد اما او با درست کردن قایق‌های چوبی و به دریا انداختن آن امید دارد که برگردد. باکلی نمی‌خواهد بپذیرد که پدرش مرده و دیگر برنمی‌گردد.

در میان بچه‌ها دخترخانمی بود که به‌شدت تحت تأثیر کتاب قرارگرفته بود به‌وضوح نم اشک رو روی گونه‌ی او دیدم و فقط نظاره‌گر او بودم و چیزی به روی او نیاوردم چون موقعیت او را می‌دانستم او هم مثل‌اینکه خودش را جای شخصیت داستان حس کرده بود پدرش چند سال پیش به مأموریت رفته بود و دیگر برنگشته بود و نمی‌خواست قبول کند که دیگر هرگز برنمی‌گردد.

فعالیت بعد از بلندخوانی:

بعد از بلندخوانی پیش او رفتم و گفتم خاله جان اگر دوست داری کمی در مورد بابایت حرف بزنیم خیلی باهم حرف زدیم و درد دل کرد و من سعی کردم شنونده‌ی خوبی باشم تا راحت بتواند حرف بزند.

او گفت من پدرم را خیلی دوست دارم و نمی‌توانم تصور کنم که دیگر تمام‌شده اما با خواندن این کتاب می‌دانم که پدر من هم مثل پدر باکلی باگذشت چند سال دیگر برنمی‌گردد. به‌جایش مادری مهربان دارم.

من واقعاً از غمی که در دل این بچه بود واقعاً رنج بردم و تا جایی که توانستم به او آرامش خاطر دادم

و خوشحالم از اینکه بچه‌ها با خواندن این کتاب‌ها این‌قدر تحت تأثیر قرار می‌گیرند و قبول کردن واقعیت برایشان راحت‌تر می‌شود.

برای فعالیت بعد از بلندخوانی از بچه‌ها خواستم که با برگه‌های اضافه مثل برگ‌های نقاشی کهنه که در کتابخانه بود باهم تعدادی قایق در سایزهای مختلف بسازند و آن‌ها خوشحال بودند از اینکه با دست‌هایشان کاردستی درست می‌کردند و حالت مسابقه گرفته بودند در بین دخترها و پسرها که دخترها برنده شدند.

هدف: پذیرفتن مرگ به‌عنوان بخش از زندگی انسان و امید در زندگی

بعدازآن باهم نمایش عروسکی کارکردیم و همگی باذوق کودکانه که به‌جای عروسک‌ها حرف می‌زدند نمایش قشنگ و داستان قشنگی ساختند.

و بچه‌ها در تایم آخر تعدادی کتاب حدود ۱۶ جلد به امانت بردند و کتاب‌های قبلی را بازگرداندند.

مربیان: فریبا زارعی و هدی خاطری

محل اجرا: کتابخانه با من بخوان ریجاب، شهرستان دالاهو، استان کرمانشاه

بیشتر بخوانید: