تاریخ: سه شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۱

تعداد: ۷ نفر

تسهیل‌گر: مهدیه قاضی‌سعیدی

با اجرای شعر «سلام گنجشکه» و دست‌های هم را گرفتیم،‌ حلقه زدیم و نشست را آغاز کردیم.

جعبه‌ی کامی شی بای را روی میز قرار دادم. بچه‌ها کنجکاوانه به جعبه نگریستند. پرسیدم موافقید کتاب امروز را بخوانیم؟ بچه‌ها با تعجب پرسیدند: «این چیه دیگه؟». امیرعلی گفت: «این‌که کتاب نیست؟؟چیه پس؟»، «درش را باز کنیم؟» مشتاقانه گفتند: «مگه باز میشه؟»

به حسین گفتم یک سر ربان را نگه دارد و به پرهام هم یک سر ربان را دادم و گفتم بچه‌ها چشم‌شان را ببندند و تا گفتیم ۳ باز کنند، گفتم کتابم را از داخل جعبه می‌خوانم .

هلیا نمی‌نشست و مرتب جلوی جعبه می‌ایستاد. مسئولیت نگه‌داشتن یک طرف در جعبه را به او دادم تا آرام بشیند. قیافه‌اش دیدنی بود. نام کتاب را خواندم: «گنجشک که بال و پر داشت». بچه‌ها  گنجشک را در آسمان با ابرها و بارانش، دود بالای خانه را هم نام بردند. با هوای پاییزی سرد شدیم و با ورود مهمان، روی زمین در زدیم. با ورود گربه چنگ زدند و زیر کلاه گرم و نرم سیاه گرگ شدیم و گربه را فراری دادیم.

فاطمه با لهجه‌ی شیرین اصفهانی اصلاً نمی‌توانست درجای خود بنشیند و مرتب اظهارنظر می‌کرد. هلیا گاهی تا صفحه را عوض می‌کردم سریع می‌آمد پشت جعبه می‌نشست و خوب گوش می‌داد، انگار دوست داشت خط به خط نوشته‌ها را خودش ببیند و بخواند. بی بی خانم را که خواندیم از بچه‌ها پرسیدم: «نون به گنجشک می‌دهید؟» گفتند: «نه!» گفتم: «آخه خیلی گرسنه است من نونم رو میدم». گفتند: «ما نمی‌دیم، ولی به گربه می‌دیم» گفتم: «من به گربه یه ظرف شیر می‌دهم» اما همچنان سر حرف خود بودند و گفتند اما، ما نون می‌دهیم!!!»

به اتاق فعالیت رفتیم. از بچه‌ها خواسته بودیم همراه خود سیخ چوبی و جعبه بازیافتی تا ابعاد۲۰ سانتی و یک برگه آ۴ و مداد رنگی بیاورند. از آن‌جا که عاشق نقاشی‌اند مشغول به خلق اثر شدند و هرکدام نقشی بر دل سفیدی کاغذ زدند و کاری به هم نداشتند. فاطمه ابرهای داستان را با رنگین کمانش کشید، حسین گرگی کشید گرسنه، نازنین گل‌های رنگارنگ و… سیخ چوبی را بر جعبه‌ها زدیم و با تصویر زیبای نقاشان صدر تلویزیون جادویی ساختیم. بچه‌ها با دیدن نتیجه‌ی کار شاد و خندان، راهی منزل شدند.