دلنوشتههای دو تن از کارگران در کنار سفره هفتسین کتابخانه «با من بخوان» در کارخانه سازورسازه آذرستان:
دلنوشتههای دو تن از کارگران در کنار سفره هفتسین کتابخانه «با من بخوان» در کارخانه سازورسازه آذرستان:
«کتابخانهی آذرستان همچو قایقی است تا کارگری را که ساعاتی طولانی از عمر خود را در اقیانوس کار میگذراند به جزیرهی علم و دانش برساند. نقابی است بر چهرهی کارگری که بهخاطر ناتوانیاش در خرید کتاب برای طفل دلبنداش از او خجالت نکشد.»
«من از وقتی باسواد شدم کتاب میخوانم. لذت خواندن، سی سال است که با من است، هنوز عکس آن کتابی که پر از ابرهای سفید و آسمان آبی بود توی ذهن من که نه توی خودِ خودِ قلبم است، اصلا آن کتاب باعث شد عاشق ابرها باشم. حالا که پسرم را میبینم با خودم میگویم کاش این تصویرها توی ذهن و قلب او هم بماند. کاش به بچهی خودش بگوید که مادرم من را کتابخوان کرد. چند سال است که از شهرکتابها و خیابان انقلاب دورم، واین موضوع ناراحتم میکرد، فکرش را نمیکردم که کتابخانهی یک کارخانهی آهنی وسرد و بزرگ اینقدر قلب من را شاد کند. در این یک سال و نیم بهترین کتابها را برایش خواندهام، بهترین تصاویر دنیا را دیده است و دیدهام. انگار دوباره خودم کودک هستم و ازدیدن این کتابها ذوقمرگ میشوم. این حس و حال قشنگ را مدیون شما هستم، دست هرکسی را که این ایدهی زیبا و معرکه به ذهنش رسید که یک کارخانه کتابخانهای به این خوبی داشته باشد، به گرمی می فشارم.»
منبع نوشته:
https://khanak.org/TlAz3
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.