گزارش نوبت بعدازظهر، تعداد: ۱۵ نفر از دختران ۸ تا ۱۱ سال.
کتاب پیکو جادوگر کوچک برای بلندخوانی انتخاب شده بود.

فعالیت قبل از بلندخوانی:

قبل از خواندن کتاب تعدادی کلمه از داخل کتاب تا جایی که مقررشده بود برای خواندن انتخاب کردیم مانند خنده، رقص، جنگ و… کلمات را در گروه‌های سه‌تایی قراردادیم یعنی هر سه کلمه در یک گروه البته کلمات در کتاب باهم ارتباط داشتند. هر گروه از کلمات را به یک گروه دوتایی از دخترها دادیم و از آن‌ها خواستیم با کلماتی که دارند یک داستان کوتاه بنویسند.
سپس هرکدام داستان خود را خواندند.

فعالیت حین بلندخوانی:

گرد هم‌نشستیم و بلندخوانی را شروع کردیم. در ابتدا از بچه‌ها خواستم با توجه به اسم روی کتاب در مورد داستان گمانه‌زنی کنند. جادوگری که مردم رو اذیت می‌کرد، جادوگری که مهربان بود و جادوگری که مردم بیچاره را می‌کشت ازجمله گمانه‌زنی‌های بچه‌ها بود. مقداری در مورد تصویرگر خانم ماریت تورن کوئیست باهم صحبت کردیم و اینکه کتاب‌های دیگرشان چی است؟
سپس خواندن کتاب شروع شد. از تصویر اول کتاب یعنی آستر کتاب شروع کردیم. گفتم در تصویر چه می‌بینند و حسشان نسبت به تصویر چیست؟ سربازها چه‌کاری انجام می‌دهند و مردم چه چیزی با خود حمل می‌کنند؟ سپس در ادامه و خواندن داستان خیلی منتظر بودم که بچه‌ها به کلمات خودشان اشاره کنند ولی این اتفاق نیفتاد و صبر کردم تا انتها.
در صفحه دوم کتاب که به‌نوعی تصویر زندگی در دشت بود، از بچه‌ها پرسیدم آیا پیکو را می‌بینند؟ بچه‌ها همگی جلو آمدند و مشغول گشتن شدند و هرازگاهی به‌اشتباه می‌گفتند آهااان ایناهاش ایناهااشش…نه نه این‌که نیست و به همین ترتیب همه بچه‌ها به نتیجه رسیدند که پیکو خیلی ریزه و قابل دیدن نیست.
قسمت‌هایی که می‌خواندم را از بچه‌ها می‌پرسیدم که آیا در تصویر می‌بینند مانند تصویر قلعه، گرگی که در حال خوردن آدم بود و قصری که دختری در آن زندانی بود. گفتم کدام قصر است که دختری در آن زندانی است؟ به‌اشتباه اول جایی که سربازان بودند نشان دادند و گفتم گل‌های سرخش کجاست؟ و سپس گفتند: نه این نیست این‌یکی است که نگهبان هم دارد. در ادامه از بچه‌ها پرسیدم به نظرشان چه فکرهایی در سر سگ بود. به نظرشان پیکو چه‌کاری با سگ انجام می‌دهد و اگر آن‌ها جای پیکو بودند چه‌کار می‌کردند. داستان را تا انتهای داستان سگ خواندم و بقیه داستان برای دفعات بعد موکول شد (به دلیل حجم زیاد داستان)

فعالیت بعد از بلندخوانی:

بعد از بچه‌ها پرسیدم اگر یک جادوگر بودند دوست داشتند چه‌کاری انجام بدهند یکی از دخترها گفت: یک آدم اختراع می‌کردم که همه‌ی کارهایم را انجام دهد.
تمام کلماتی که از کتاب درآورده بودیم در طرفی ریختیم و از هرکدام از بچه‌ها خواستیم یک کلمه بردارد. به بچه‌ها گفتم در حین خواندن کتاب به نکته‌ای پی نبردید که همگی گفتند چرا خانم آن کلمه‌ها در داستان بودند، دیگری گفت خانم صدای جیغ کجا بود؟ گفتم: صدای جیغ جادوگرانی که کارشان اذیت مردم بود. بعد به بچه‌ها گفتم کلمه‌هایی که دارند در کدام قسمت کتاب بود و هرکدام به همان قسمت اشاره کردند. بعد قرار شد با کلماتی که دارند یک نمایش بنویسند و به هر شکلی که دوست دارند آن را اجرا کنند. بچه‌ها از عروسک‌های مختلفی که داشتیم استفاده کردند و نمایش خودشان را پشت پرده اجرا کردند.
مربی: فرخی

بیشتر بخوانید: