این هفته کتاب المر را در کنار خانم سپهری عزیز و بچه‌ها خواندیم. خوشبختانه این کتاب قبلا هم برای بچه‌ها خوانده شده است  و آن‌ها در جریان کتاب بودند. در حین خواندن داستان سوالاتی را مطرح کردم: فکر می‌کنید المر داره به چی فکر می‌کنه؟ فکر می‌کنید الان المر می‌خواد چکار کنه و…

پس از خواندن کتاب راجع به تفاوت‌ها صحبت کردیم. خیلی بحث به جاهای جالبی رسید. از بچه‌ها پرسیدم آیا تفاوت خوبه؟ اگر همه شبیه هم بودند چه می‌شد؟ ما در مقابل افرادی که با ما متفاوت هستند چه رفتاری باید داشته باشیم؟ آیا آن ها را بپذیریم با روی گشاده یا مسخره کنیم یا جوری نگاه کنیم که خجالت بکشند مانند آدم معلول یا نابینا. بچه‌ها هم مثل همیشه نکات جالبی را اشاره کردند: اینکه هم تفاوت خودشان رو می‌پذیرند و هم تفاوت دیگران را. مثلا یکی از بچه‌ها گفت من خیلی خال دارم و خیلی‌ها مسخره ام می‌کنند ولی من پذیرفتم و اصلا ناراحت نیستم و مثال‌هایی از این دست.

سپس پارچه‌های رنگی را تکه کردیم و به بچه‌ها دادیم تا المر را به صورت کلاژ در بیاورند و زیر آن هر کدام نوشتند که المر را دوست دارند یا نه و دلیل آن را توضیح دادند. اکثرا اشاره کردند که المر را دوست دارند چون خوشحال و شاد و مهربان و با محبت است. می‌خندد و دیگران را هم می‌خنداند.

از چند قسمت کتاب هم کپی گرفتم و به گروه‌ها دادم تا به ترتیبی که برایشان کتاب را خوانده‌ام شماره گذاری کنند و ترتیب رویدادهای داستان را پیدا کنند.