قبل از شروع کتاب راجع به ترس ها و انواع آن حرف زدیم. (ترس از مرگ، ترس از دست دادن، ترس از تاریکی) پرسیدم که از چه چیزهایی می‌ترسید؟ دو سه تا از پسرهای کلاس گفتند: ما از هیچی نمی‌ترسیم و خیلی حس شجاعت داشتند. چند نفر گفتند: ما فقط از خدا می‌ترسیم و من برای آنها توضیح دادم که خدا ترس ندارد .ما باید از کارهایی بترسیم که باعث دوری از خدا و دوری از هرگونه خیر و نیکی می‌شود). بحث جالبی بود و خیلی راجع بهش حرف زدیم. حتی از مواجه شدن با ترس‌ها هم خیلی حرف زدیم. چون در داستان، وقتی ایزی به کمک عروسکش راسو با ترس‌ها مواجه شد، فهمید که همه ترسهایش غیرواقعی بوده است. در نهایت از ترسهای خوب هم مانند ترس از بلندی  هم حرف زدیم که باعث محافظت ما از خطرها می‌شود.

بعد از بلندخوانی عکس هایی از داستان را کپی گرفتم و به قسمتهایی تقسیم کردم و مانند پازل به دستشان دادم و پازل هر قسمت را که درست کردند نوع آن ترس را زیرش نوشتند. بعد از آن بچه‌ها ترس‌های خود را که بیشتر از جن و …. بود روی کاغذ کشیدند و حتی ترس از آمپول.

مربی: لیلا پورکریمی

محل اجرا: تهران، فرحزاد، موسسۀ توانمندسازی مهروماه