به دلیل فضا و شرایطی که در خانه‌ی مادر و کودک هست، مجبوریم در کلاس کتابخوانی کنیم و تا جایی که بتوانیم بچه‌ها را در نیمکت‌ها جلو جا بدهیم تا نزدیک ما و کتاب باشند و تصاویر را ببینند.

ابتدا با بچه‌ها درباره‌ی اینکه به نظرشان چه وقت‌هایی آدم‌ها از عینک استفاده می‌کند؟ وقتی کسی را می‌بینید که عینک به چشم دارد، چه فکری می‌کنید؟ وقتی ما چشممان نمی‌بیند یا نمی‌توانیم راه برویم یا پایمان شکسته و نمی‌توانیم بدویم و… از چه وسایلی استفاده می‌کنیم؟ و در این باره چه فکر می‌کنید و نظرتان چیست؟ آیا شما عینک می‌زنید؟ و یا کسی از خانواده‌تان عینک می‌زند؟ صحبت کردیم.

بعد از گفت و گو، کتاب دایناسور عینکی را بلندخوانی کردم و در هنگام خواندن کتاب، بچه‌ها خیلی با ذوق و شوق گوش می‌دادند و به تصاویر کتاب نگاه می‌کردند.

بعد از خواندن کتاب هر کس درباره‌ی تجربه‌اش درباره‌ی عینک یا وقتی پایش شکسته و یا درد می‌کند از عصا استفاده می‌کرده و…  صحبت کرد.

بعد یک مقوا و یک قیچی به بچه‌ها دادم و از آن‌ها خواستم روی مقوا عینک بکشند و آن‌ها را با قیچی ببرند و هر کسی عینک خود را با ماژیک یا مداد رنگی و یا مداد شمعی رنگ آمیزی کند.

وقتی که بچه‌ها با ذوق و شوق عینک‌هایشان را درست کردند، به آن‌ها گفتم حالا عینکتان را به چشم بزنید و فکر کنید و بگویید که با این عینک دوتا چیز خیلی خوب که می‌خواهید در این دنیا ببینید چیست، دوتا چیزی را هم که نمی‌خواهید ببینید چیست. بر هر کدام هم دلیل بیاورید که چرا می‌خواهید ببینید و چرا نمی‌خواهید. بچه‌ها صحبت‌های خیلی خوبی کردند، یکی از آن‌ها گفت خانم من می‌خواهم محبت و دوستی را در این دنیا ببینم و دلم نمی‌خواد دعوا ببینم.

یکی دیگر گفت دلم می‌خواد شما را ببینم چون شما ما را دوست دارید و با ما خوش رفتار هستید و دلم نمی‌خواد ببینم مادرم نارحت است چون مادرم خیلی سختی کشیده، دوست دارم بخندد و…

چند تا از بچه‌ها با اینکه قبل از داستان و فعالیت گفته بودند ما عینک نمی‌زنیم، بعد از داستان گفتند خانم ما عینک می‌زنیم و وقتی عینک می‌زدیم فکر می‌کردیم زشت می‌شویم ولی حالا با عینک بهتر چیزها را می‌بینیم.

مربی: مونا جمشیدی