امروز با نوجوان‌های عزیز از همان لحظه اول بحثی درباره پدرهایشان داشتیم و هرکدام ویژگی و رفتار پدرشان را بازگو می‌کردند به همین دلیل کتاب پدرهایی که از کتابخانه به امانت‌گرفته‌ام را به آن‌ها معرفی کردم و آن را به‌صورت دوره‌ای بلندخوانی کردیم موضوع داستان ظاهراً خوب به دلشان نشسته بود و همش عجله داشتند بدانند چه اتفاقی می‌افتد.

می‌گفتند جوزف چه خوش‌شانس است، جالب اینجا بود همگی پدر دست‌ودل‌باز را انتخاب می‌کردند تا هر آنچه آرزو دارند به آن برسند ولی وقتی داستان را می‌خواندند پی بردن چنین پدری واقعیت ندارد و هرکدام از پدرهای منظم، ورزشکار، کتاب‌خوان، فقط برای مدت کوتاهی جذابیت دارد و بعد از مدتی مشکلاتی برایشان به وجود می‌آورد و هرکدام از این ویژگی‌ها تا حدی و به‌اندازه مفید است.

این داستان سرنخی بود تا برای مدتی راجع به کتاب حرف بزنند و بعداً کتاب را با خودشان ببرند تا کامل و با دقت بیشتر بخوانند.

بعدازآن هم هرکدام کتابی برای خودشان مطالعه کردن و در آخر هم کتاب به امانت بردند.

دوتا از کوچولوها هم بعداً به کتابخانه آمدند و برادر بزرگ‌تر برای داداش کوچک‌تر کتاب خواند.

مربیان: هدی خاطری و فریبا زارعی

محل اجرا: کتابخانه با من بخوان ریجاب، شهرستان دالاهو، استان کرمانشاه

بیشتر بخوانید: