از ۱۶ خانواده دعوت شده ۱۴ خانواده حضور داشنند که مجموعا ۲۸ نفر بودند.
کودکانی از ساعت ۷ صبح با پدرانشان به کتابخانه آمدند که ما تدارک صبحانه برایشان دیدیم و بعد از صبحانه در کتابخانه از چیدمان کتابخانه و چگونگی چیدن کتابها بر اساس گروه سنی و اینکه چطور باید کتابهای مربوط به سن خود را از هر فهرست پیدا کنند صحبت کردیم.
بعد تا آمدن بقیه کاغذ رنگی و شکلهای پرینت شده به کودکان دادیم تا با رنگ کردن شکلها وچسباندن آنها روی مقوا برای خود ماسک درست کنند و با کش قیطان ماسکها را به صورت خود بزنند و بازی کنند.
بعد با آمدن بقیه کاغذ رنگی و شکلهای پرینت شده را به کودکان دادیم تا با رنگ کردن شکلها وچسباندن آنها روی مقوا برای خود ماسک درست کنند و با کش قیطان ماسکها را به صورت خود بزنند و بازی کنند.
وقتی کودکان دیگر به ما پیوستند سحر جون کتاب ایزی و راسو را برای کودکان بلندخوانی کرد. این کتاب در مورد ترس است برای فعالیت بعد از بلندخوانی با کودکان گفتوگو کردیم که آیا میترسند؟ و از چه چیزی میترسند؟ که پاسخ بعضی از بچهها خیلی خاص بود گفتند از جنگ، داعش، زلزله و آدمربا. در نهایت ترسهایشان را نقاشی کردند. ساعت ۱۰ که تقریبا تمامی نفرات آمده بودند و کتابخانه گنجایش نداشت به نهارخوری رفتیم. خیلی از پدرها هم که سر کارشان نبودند تمایل داشتند که توی جمع کودکانشان باشند ولی چون مادران دیگر حضور داشتند منصرف شدند با توجه به اینکه من اصرار داشتم.
کتاب دومی که باحضور تمامی بچهها و مادران در نهارخوری بلندخوانی شد کتاب یک داستان محشر بود. چند تصویر از شغلهای گوناگون در تصاویر کتاب آمده است. بنابراین علاوه بر صحبت در مورد مسائل محیط زیستی و آرزوهایشان در مورد شغل آینده روی کاغذ نیز آنها را کشیدند که کار یک کودک خیلی خاص بود که گفت من میخواهم شاعر باشم و پس تز کشیدن یک شاعر که آوای موسیقی از دهانش در میآمد را کشید و چند بیتی از فردوسی نوشت.
در خلال فعالیتها چند بازی تمرکزی و سرعت عملی و دقت را گنجاندیم.
در نهایت کودکان از کتابخانه کتاب انتخاب کردند و به امانت بردند.
ما سعی کردیم که یک روز شاد و پر خاطرهای را برای بچهها بسازیم شاید توانستیم چون بچهها میگفتند میشه هر جمعه اینجا برنامه داشته باشیم.
حالا قرار است تمام فعالیتهای بچهها را داخل راهرو کتابخانه به نمایش بگذاریم تا پدرها تماشا کنند.
همیشه پدرها درخواست بچهها را به ما میگفتند و ما هم از خانم امینی میخواستیم که این مجوز را به ما بدهند . ولی نشد تا اینکه یکی از بچهها برایمان کتبی نوشت و گفتیم چه خوب و هر کسی که پیام بچهها را میآورد ما میگفتیم که درخواست کتبی بدهند و تصویر تمام نامهها را برای خانم امینی فرستادیم خلاصه تاثیر گذار بود و مجوز صادر شد.
پسر آشپز در جواب من که پرسیدم فکر میکردید کتابخانه چه شکلی است؟ میگفت: من فکر کردم چند قفسه کتاب توی آشپزخانه است.