به کودکان گفتیم حدس بزنند که امروز میخواهیم چه واکی را یاد بگیریم کودکان هرکدام واکی را نام بردند.
بعد شکل واک (ن) و نهنگ را به آنها نشان دادیم بعضی از کودکان که از قبل با شکل این واک آشنایی داشتند گفتند واک ن. کودکان وقتی شکل نهنگ را دیدند خاطراتی برایشان تداعی شد، یکی از آنها کارتون پینوکیو را به خاطر آورد و گفت: وقتی یکبار پدر ژپتو به دریا افتاد نهنگ او را خورد و پینوکیو دنبالش میگشت، کودکان دیگر هم که آن کارتون را دیده بودند حرفهای او را تأیید کرده و با او همراهی کردند.
شعر این واک را با آنها خواندیم و تکرار کردیم، از کودکان خواستیم موقع خواندن شعر هر جا واک (ن) را شنیدند دست بزنند، یکی از کودکان باعلاقه از این کار استقبال کرد و از بچههای دیگر خواستند تا همه ساکت شوند تا او بتواند بهتر بشنود.
بعد به سراغ داستانک رفتیم در اینجا نیز ابتدا از کودکان پرسیدیم بچهها با دیدن تصویر فکر میکنید داستان درباره چیست؟ کودکان هر یک پاسخی دادند یکی از کودکان گفت: کاکاکلاغه میآید و از خاله پیرزن نان میگیرد. دیگری گفت: پیرزن دارد نان میپزد و…
داستان را بلندخوانی کردیم.
کودکان با دیدن تصویر کتاب و نان پختن پیرزن، یاد اردویی که چند ماه پیش به مدرسه طبیعت رفته بودیم و در آن اردو، بچهها خودشان نان پختند، افتادند و خاطرات آن اردو برایشان زنده شد.
بعد ازکودکان خواستیم داستان را بازگو کنند و کودکان هرکدام قسمتی از داستان را که به یاد داشتند بازگو کردند.
برای فعالیت در نوبت صبح کودکان با مقوا نهنگ و نوبت عصر، نقاشی مزرعه را کشیدند و نردههایش را با چوب بستنی درست کردند.
مربیان:فریده جوزی و منیژه نصیری
محل اجرا: کتابخانه آوای ماندگار، شوش
بیشتر بخوانید: