امروز با توجه به سالروز تولد ۳۰سالگی المر به مسجد رفتم و دوباره این کتاب را بلندخوانی کردم.
بعد از گفتوگوی بلندخوانی و توضیح تولد سالروز ۳۰سالگی المر، ماسکهایی را که با کمک بچههایم عسل و امیرعلی درست کرده بودیم در اختیار بچهها قرار دادم تا به شکل المر رنگشان کنند البته خودم از خانه مداد رنگی بردم و دراختیارشان گذاشتم.
در پایان برای المر جشن تولد گرفتیم و کلی به بچهها خوش گذشت و همه آنها دوست داشتند به جای المر باشند، یکی یکی المر میشدند و بقیه برایشان دست میزدند و تبریک میگفتند.
اینجا هم چند تن از دخترخانمها گفتند خاله ما خودمان برای المر شعر گفتیم، من هم گفتم: خیلی خوب است، بخوانید.
در بین بچهها پسری بود به اسم محمدطاها که زنبور نیشش زده بود و چشمش ورمکرده بود و ابتدا خجالت میکشید که به جمع بلندخوانی بیاید، ولی من صدایش زدم و آوردمش و احساس کردم که بعد از بلندخوانی المر و گفتوگو در مورد تفاوتها دیگر در پایان خجالت نمیکشید و خیلی از کتاب خوشش آمد و از من پرسید خاله کلاس قصهخوانیتان هرروز ساعت چند شروع میشود تا من بیام. من بسیار خرسند شدم از اینکه توانسته بودم با کمک کتاب المر تفاوتها را بیان کنم و باعث ایجاد اعتمادبهنفس و علاقهمندی محمدطاها به قصهخوانی شوم.
مربی: پروین کلکلی
محل اجرا: حیاط مسجد ساغری با حضور کودکان دو روستای جلال آباد و ساغری، جیرفت، کرمان