قرار بود کتاب آهنگ تارکولی برای کارگاه خوانده شود ولی احساس کردم این کتاب جای تفکر و کار بیشتری دارد به همین دلیل تصمیم گرفتیم با همفکری دوستان و به علت تعداد کم بچهها فرصت خوبی است برای تهیه صحنهای از کتاب مرغ سرخ پاکوتاه به همین دلیل کتاب آن برای دختران عزیزمان خوانده شد. بااینکه کتاب کمی کودکانه بود ولی برایشان جذاب بود. دخترهای عزیزمان همه بر این عقیده بودند که مرغ سرخمان در پایان به حیوانات که همکاری نکردند نان نخواهد داد و همچنین اگر هم خودشان جای مرغ بودند همین کار را انجام میدادند.
بعد پایان کتاب پارچه سفیدی که پیشزمینهای کوچک توسط خانم رحمانی روی آن کشیده شده بود به دخترها دادیم به همراه رنگ و قلم و البته موکت برای اینکه کار رو در بیرون از کتابخانه انجام بدهند. بچهها صحنهای کوچک و مختصر از یک مزرعه را طراحی کردند و در پایان با جمعکردن رنگها و موکتها کار را به پایان رساندند.
مربی: فرخی
کتاب خرگوش کوچولوی خوشحال، بلندخوانی شد، اول که رفتم تا کتاب را آوردم بچهها گفتند کتاب خرگوش، گفتم خرگوش قیافهاش چه شکلی است؟ گفتند دارد میخندد گفتم میخندد خوشحالِ یا ناراحت گفتند خوشحال.
بعد باهم اسم کتاب را گفتیم و شروع کردیم به بلندخوانی گفتم شما وقتی خوشحال میشوید چهکاری میکنید هرکس چیزی گفت بعد قیافه آدمهای خوشحال، ناراحت، عصبانی را درآوردیم و رسیدیم بهجایی که خرگوش داشت ورجهوورجه میکرد تا آمدم بگویم ورجهوورجه چیست یکی از بچهها پرسید ورجهوورجه چیست؟ گفتم: بلندشید باهم ورجهوورجه کنیم که همگی پا شدند و باهم یکمی ورجهوورجه کردند، جایی که سگش لباس دلقکی پوشیده بود. بچهها داشتند گمانهزنی میکردند اینجا چه خبر است. یکی میگفت میخواهند خوشحالی کنند تولد گرفتند برای خرگوش، یکی دیگر میگفت پس اگر تولدِ کیکش کجاست، یکی دیگر گفت: این چیزی که تو گردن سگ است کیکش است و خلاصه آخرسر با کمک من به اجماع رسیدند، گفتم شما چطوری دوستانتان را خوشحال میکنید یکی گفت با گل یکی با نقاشی و..همینطور رسیدیم به صفحه آخر گفتم اینجا شب است یا روز گفتند شب گفتم از کجا فهمیدید گفتند ستارههای آسمان بعد دوباره یکی گفت نه آنکه گردی کاملِ ماه نیست همیشه نصفه است این خورشیدِ خلاصه بعد از یک گفتوگوی کوچولو از من پرسیدند گفتم که بچهها ماه هم قیافهاش این شکلی میشود کامل هم میشود توی چندین روز همیشه نصفه نمیماند بعدش هم رفتند اتاق فعالیت و ماسک خرگوش ساختند.
مربی: معصومی
نوبت بعدازظهر
بلندخوانی پسران
کتاب خوکها میتوانند پرواز کنند برای بلندخوانی در نظر گرفتیم گفتم مگر خوکها میتوانند پرواز کنند گفتند خودشان نه مگر اینکه سوار چیزی بشوند همینطور شروع کردیم به خواندن، لفظ فعلاً نمیتوانند برای بچهها خیلی جذاب شده بود و مدام با من تکرار میکردندش در قسمتهای مختلف که گاو برای داشتن دوچرخه تلاش میکرد بچهها حدسهای مختلفی برای یادگیری پرواز توسط او میزدند یکی میگفت سوار بالن میشود یکی میگفت یک اتفاقی میافتد که بال درمیآورد و…بعد از سوارشدن بالگرد میخواستم صفحه بعد را بیاورم که میگفتند اینجا دیگر بابایش براش حتماً خریده براش گاو با دوچرخه میبینیم. بعدازآن یک صحنه کوچک درست کردیم بچهها ماسکهایشان را هم درست کردند و نمایش کتاب را اجرا کردند و از این بود که آخر کتاب که گاو را فقط با دوچرخه نشان میدهد بچهها ادامه دادند و خودشان به صحنه بعدش که با دوچرخهاش کجا میرود و چهکار میکند.
مربی: معصومی
بعد از خواندن شعر سلام و ورزش از بچهها خواستم بنشینند.
کتاب خرگوش کوچولوی خوشحال انتخابشده بود تا امروز برای این گروه سنی خوانده شود.
اول از بچهها پرسیدم چه چیزی شمارا خوشحال میکند و وقتی خوشحال میشوید چهکار میکنید؟ بچهها گفتند با عروسکهایمان خوشحال میشویم، میآییم کتابخانه خوشحال میشویم … همچنین گفتند وقتی خوشحالیم لبخند میزنیم، میخندیم، هورا میگویم.
شروع کردم به بلندخوانی کتاب، ما نیز همراه خرگوش کوچولو ورجهوورجه کردیم، قاصدک فوت کردیم، آتش درست کردیم و روی آتش سیبزمینی کباب کردیم و خوردیم …
به همین شکل کتاب را به پایان بردیم. در پایان کتاب از بچهها خواستم حالتهای تعجب، ناراحتی و ترس را نیز در چهرههایشان نشان بدهند.
سپس به اتاق فعالیت رفتیم و با صحنه زیبایی که خانم فرخی درست کرده بودند و عروسکهای انگشتی کتاب چه و چه و چه یک بچه، بچهها نمایش اجرا کردند.
مربی: رحمانی
محل اجرا: کتابخانه صدرالواعظین، خوانسار
بیشتر بخوانید:
- بلندخوانی کتاب خرگوش کوچولوی خوشحال، اوز، دی ۹۶
- بلندخوانی کتاب «خرگوش کوچولوی خوشحال»، محمودآباد، آذر ۹۶