کتاب فلیکس و ماجرای چمدان پرنده را بلندخوانی کردم.
امشب یکی از آن شبهایی بود که ما همگی در خانه مادربزرگ جمع شده بودیم و تعداد بچهها در آنجا زیاد و سروصدای آنها سرسامآور و تنها راه برای آرام کردن آنها کتاب خواندن بود.
من بعضی وقتها هر جا میروم تعدادی کتاب همراه با خودم دارم و با این کار میخواهم که بچهها را بیشتر با کتابهای باکیفیت با من بخوان آشنا کنم.
امشب هم همین کتاب را با خودم برده بودم که به بچهها و دیگر اعضای خانوادهام نشان دهم و به آنها بگویم که چه کتاب جالبی هست که بچهها با دیدن نامههایی که در داخل کتاب بود از کتاب خیلی خوششان آمد و به من اصرار کردند که برایشان بخوانم.
آنها کلی از خواندن این کتاب و نامههایی که در آن بود لذت بردند و نامهها را یکییکی باز کردند و آن را خواندند.
و در آخر نیز آنها دوست داشتند مثل فلیکس برای یکدیگر نامه بنویسند و این کار را باذوق انجام دادند.
پدر و مادرهایشان به خاطر اینکه برای دقایقی بچههایشان آرام شدند و کلی چیز یاد گرفتند از من تشکر کردند.
مربی: زارعی
محل اجرا: منزل، ریجاب، استان کرمانشاه