امروز تصمیم گرفتم بچهها را به محیط خارج از کانکس ببرم و بلندخوانی انجام بدهم خیلی عالی بود. بچهها هم خیلی دوست داشتند، اولنظرشان را درباره تصویر روی جلد پرسیدم بعضیها گفتند: تمساحِ میترسد و بعضی دیگر گفتند: یک قورباغه ترسو هست.
حین بلندخوانی بچهها مدام نظر میدادند یکی گفت: این صدای پرنده است میترسد آنیکی گفت: نه موشِ و…در پایان بلندخوانی از بچهها خواستم چشمهایشان را ببندند و به صداهای اطراف دقت کنند اول بازیگوشی کردند ولی آرام فهمیدند با دقت بیشتر به صداهای اطراف توجه کنند.
بعد از استراحت کوتاهی دوباره در کانکس هم خواستند به صداهای اطراف دقت کنند از بعضیها خواستم صدای گربه یا سگ دربیاورند آنهایی که چشمهایشان بسته بود میگفتند صدای مثلاً گربه وقتی چشمهایش را باز میکرد دید خبری از گربه نیست این بازی را ادامه دادیم تا اینکه رسول گفت: فهمیدم شبها چون همهجا ساکت است و تاریک صداها برایمان عجیبتر است.
دقیقاً من خواستم بهصورت غیرمستقیم این را به بچهها بگویم. بعد از چیزهایی که میترساندشان نقاشی بکشند نقاشیهای بامعنی نقاشی یکی از بچهها خیلی بامزه بود خانههایی که ساختهشده و این خانه هست که از زلزله و خرابی میترسد نکته دیگر از اول کار با بچهها از خودشان خواستم بیایند پایین و برای بقیه نقاشیهایشان را توضیح بدهند و این خیلی مورد استقبال بچهها قرار گرفت.
مربی: شکوفه امیریان
محل اجرا: پیشدبستانی مدرسه شاهد، سرپل ذهاب، کرمانشاه