عصرجمعه مورخ ۹۸/۴/۲۱ همراه بابچههای خودم به یکی ازروستاهای شهرستان نیمروز به نام روستای ادیره جهت بلندخوانی رفتم. به بچههایی برخورد کردم که ازهرنظر محروم بودند. بچههایی که اوقات فراغتشان را یا با به صحرا بردن گوسفندان میگذراندند؛ یا اینکه در زمینهای کشاورزی همراه سایر اعضای خانواده کار میکردند و هیچ گونه سرگرمی نداشتند.
چند تا از بچهها را کنار خودم جمع کردم. گفتم دوست دارید برای شما داستان بخوانم، بچهها با شنیدن اسم کتاب داستان تعجب کرده بودند. کتاب معدن زغالسنگ کجاست؟ را از توی ماشین آوردم اول کتاب را معرفی کردم، بعد شروع کردم، به بلندخوانی درزمان بلندخوانی از بچهها سؤالاتی در مورد اینکه چرا پدرانشان توی زمینهای کشاورزی کار میکنند؟ چرا گوسفندان را برای چرا به صحرا میبرند؟ و سؤالاتی از این قبیل پرسیدم. پاسخهای متفاوتی شنیدم. بعضیها میگفتند؛ برای اینکه برای ما پول دربیاورند و پاسخهای دیگر. در زمان خواندن داستان بچهها با توجه و علاقه خاصی گوش میکردند. یکی از بچهها گفت آقا وقتی من بزرگ شدم دوست دارم توی معدن زغالسنگ کارکنم. در پایان بچهها خیلی خوشحال شدند و از بنده خواستند روزهای آینده برای شان کتاب بیاورم و بخوانم.
مربی: احمد سارانی
محل اجرا: روستای ادیره، منطقه نیمروز، هیرمند، سیستان و بلوچستان