بلندخوانی کتاب یک دقیقه صبر کن
ابتدا تصویر روی جلد را به بچهها نشان دادم و از بچهها خواستم که هرچه میبینند را بیان کنند. بچهها گفتند: اسکلت، زن و بچهها را میبینند. سپس اسم کتاب، نویسنده و تصویرگر را خواندم. در ضمن بلندخوانی تصویرهای کتاب را به آنها نشان میدادم و از آنها میخواستم تا تعداد چیزهایی که در هر صفحه میبینند را بشمارند. تصویرهای زیبای کتاب را بهدقت نگاه میکردند و اشیای هر صفحه را با اشاره دست میشمردند. بعد از بلندخوانی یکی از پسربچهها به اسم امیررضا گفت: آقا مادربزرگ بیتل چقدر مهربان بود مثل مادربزرگ ما از او پرسیدم مگه شما پیش مادربزرگتان زندگی میکنید گفت قبلاً زندگی نمیکردیم ولی حالا زندگی میکنیم قبلاً پدرم توی یک شرکت توی تهران کارگری میکرد و ما آنجا زندگی میکردیم ولی تازگیها پدرم مریضی سختی گرفته و من و داداشم و دو آبجی کوچکم از تهران آمدیم و پیش مادربزرگمان در این روستا هستیم.
به همراه امیررضا و محمدرضا و خواهرشان رفتیم به عیادت پدرشان و از اوضاعواحوالش پرسیدیم تا مرهمی باشد بر دل این بچههای معصوم.
کتاب خرس کوچولوها به مدرسه میروند را هم بلندخوانی کردم. قبل از بلندخوانی در مورد نظم و ترتیب و حیوانات خانگی صحبت کردیم در حین بلندخوانی از بچهها برای پیدا کردن جای اشیای بههمریخته در تصاویر و پیدا کردن ایوی کوچولو کمک خواستم بعد از بلندخوانی بچهها قایم باشک بازی کردند.
مربی: محمد آذریان
محل اجرا: روستای حسینآباد جر، زابل، سیستان و بلوچستان