با توجه به جاری شدن سیلاب در زابل و مشاهده شدن جانوران موذی و مار بعضی از بچهها ترس نا بهجا داشتند.
یکی از پسربچهها که مشغول چرای گوسفندانش بوده از یک چوب که لای علفها انداخته بودند ترسیده و فکر کرده که یک ماراست و فرار کرده و مدام جیغ میکشد بقیه بچهها هم ترس داشتند که بروند و توی کوچه بازی کنند وقتی کتاب را خواندم از رفتار دوستان مادربزرگ که الکی میترسیدند خندهشان میگرفت.
مربی: محمد آذریان
محل اجرا: روستای حیدرآباد، زابل