بلندخوانی کتاب سفر به سرزمین وحشیها چهار جلسه ادامه پیدا کرد. از جلسهی سوم بچهها در بلندخوانی کتاب مشارکت داشتند.
کتاب سفر به سرزمین وحشیها به کسانی که “وحشی” درونشان را کشف کردهاند تقدیم شده است. از بچهها پرسیدم آیا آنها هم درونشان یک “وحشی” دارند؟ پاسخ بعضیها مثبت بود اما بعضیها گفتند که به جای “وحشی” درون، “تنهای” درون دارند.
در پایان کتاب، بعضی از بچهها پرسیدند: “آخر سر وحشی چه کسی بود!؟” برخی جواب دادند وحشی همان ماکس (شخصیت اصلی داستان) است. نظرهای موافق و مخالف زیاد بود و به همین خاطر تصمیم گرفتیم در این جلسه وحشیهای خودمان را بسازیم!
وحشی ما تنها بود! وحشی ما خشمگین بود! وحشی ما کاکُل داشت! وحشی ما ردِ یک زخم روی صورتش داشت، وحشی ما وقتی عصبانی میشد یک چشمش باز و یک چشمم بسته میشد و البته، وحشیهای ما همگی بسیار زیبا بودند. وحشی ما نه سنگدل بود و نه بیرحم! فقط گاهی نمیدانست چه احساسی دارد…
در حین برش زدن بشقابهای کاغذی، درست کردن چشم، مو، ابرو و دستههای ماسک بچهها به نوبت برای کار با قیچی و چسب صبر میکردند و از این راه همکاری را نیز با یکدیگر تمرین کردند. به مناسبت روز بارانی و زیبای پاییزی تلاش کردیم تا با هم ترانهی “باز باران با ترانه” و ترانهی “بارون بارونه” را بخوانیم.
مربی: آرزو عسکری و شهرزاد مقصودینسب
محل اجرا: کتابخانهی آناهیتا، انجمن روشنگران فردای کودک (ارفک)، تهران