کاکاکلاغهی قصهگو که همیشه قصه میگفت این بار در کلاس ما باعث شد تا برخی از دانشآموزان با ناراحتی بهش نگاه کنند. گفتم: چه شده پسرم چرا ناراحتی؟ گفت: میشه خانم کاکاکلاغه را به ما بدهی؟ تعدادی گفتند: خانم ما که عروسک نداریم. هر وقت هم که من و خواهر کوچکم عروسک داخل مغازه یا دست بچههای همسایه میدیدیم گریه میکردیم. مادرم یک تکه چوب وتعدادی پارچه برمیداشت وعروسک درست میکرد. خانم ما از عروسکهای مادرمان خسته شدیم. ما کتاب قصه نداریم. میشود به ما کتاب قصه بدهی؟ و اینجوری شد که تصمیم گرفتم برای دانشآموزان عروسک و کتاب قصه تهیه کنم. اینبار کاکاکلاغه با کلی عروسک و کتاب قصه و آموزش نقاشی برگشته. بچهها با خوشحالی گفتند: کاکاکلاغه، خوش آمدی. و تصمیم گرفتند که درسشان را بخوانند تا بتوانند فرد مهم و موفقی شوند تا به بچههایی که مثل خودشان هستند در آینده کمک کنند.
برای آموزش واک و روپوش آماده کردیم. برای الفباورزی تمامی واکهای خوانده شده را بچهها به روپوش چسباندند.
مربی: حلیمه گرگ
محل اجرا: منطقه بنجار، روستای کرباسک، دبستان شهید مهدوی، پایه اول