مکان:تهران، موسسه ندای ماندگار
تاریخ: ۱۴۰۱/۵/۲۵
مربیان: فریده جوزی و ستاره آزادبخت
نام کتاب: درخت خاطره

امروز مناسب خاصی نبود برای همین از کودکان خواستم خودشان هر کتابی را که دوست دارند انتخاب کنند تا برای‌شان بلندخوانی کنم. بهار به سمت کتابخانه رفت و کتاب «درخت خاطره» را که خیلی دوست‌اش داشت آورد و گفت این کتاب خیلی قشنگ است و من نیز همان کتاب را برای‌شان بلندخوانی کردم.

ابتدا کمی در مورد تصویر روی جلد صحبت کردیم و بعد شروع به بلندخوانی کردم. در هر صفحه از کتاب تصویرخوانی می‌کردیم و در مورد ادامه داستان صحبت می‌کردیم. بهار خودش با این کتاب آشنا بود و داستان کتاب را کامل می‌دانست برای همین قبل از خواندن صفحات بعدی، ماجرای کتاب را تعریف می‌کرد. از او خواستم که این کار را نکند و داستان را جلوتر تعریف نکند تا دوستان‌اش هم از داستان لذت ببرند وبرای‌شان تازگی داشته باشد.

برای کودکان جالب بود که بدانند در آخر داستان چه اتفاقی برای روباه می‌افتد. وقتی به نیمه‌ی داستان رسیدیم بچه‌ها حدس می‌زدند که روباه پیر شده و مرده و کم‌کم متوجه شدندکه حدس‌شان درست بوده است.

یکی از کودکان به نام یاسمن یاد خاطره‌ای از فوت پدر‌بزرگ‌اش افتاد. برای‌مان تعریف کرد که پدربزرگ‌اش چگونه فوت کرد و از ناراحتی‌اش گفت.

درباره‌ی این صحبت کردیم که همه دوستان روباه از خاطرات خوب او تعریف می‌کردند و از او به خوبی یاد می‌کردند و در همان جایی که روباه مرده بود یک درخت رویید و هر بار که خاطره‌ی خوبی از روباه گفته می‌شد این درخت بیش‌تر رشد می‌کرد و بعد همه‌ی حیوانات روی این درخت به خوبی با هم زندگی کردند. بهار گفت که با دیدن این درخت بقیه‌ی حیوانات یاد روباه می‌افتند. وقتی پرسیدم چرا این درخت به رنگ نارنجی است گفتند چون روباه رنگ‌اش نارنجی بود.

در ادامه برای فعالیت پس از بلندخوانی کاردستی روباه درست کردیم و به دیوار چسباندیم.

کتاب «درخت خاطره» را از هدهد خریداری کنید.