مکان: استان کرمانشاه، شهرستان روانسر، کتابخانه نیایش
نام کتابدار: رخشان سلطانی
تاریخ: ۱۴۰۰/۹/۸
با شروع آذرماه، تعدادی از کتابهای معرفی شده در تقویم مناسبتهای این ماه را که در کتابخانه موجود بود، برای مطالعه و بلندخوانی انتخاب کردم.
از آنجا که پیش از این، کتاب “هفت اسب، هفت رنگ” را بیتوجه به تصاویر و سرسریع خوانده بودم و خیلی برایم جذاب نبود، در انتخاب آن مردد شدم؛ چرا که معتقدم اولین اصل تاثیرگذار بودن بلندخوانی آن است که ابتدا بلندخوان با کتاب ارتباط برقرار کند تا بتواند لذت آن را به مخاطب انتقال دهد. اینبار کتاب را بادقت و باطمانینه خواندم، به تصاویر دقت کردم، در سایت کتابک درباره آن خواندم و به بلندخوانی کتاب در سایت گوش دادم. هرچه بیشتر کتاب را از زوایای مختلف بررسی کردم، بیشتر به دلم نشست و آن را بااحساس بهتر و بیشتری میخواندم تا در نهایت کتاب را برای بلندخوانی ۸ آذر به مناسب روز سراسری مانور زلزله انتخاب کردم و خانم مرادی، آموزگار پایه پنجم این فرصت را به من دادند که آن را برای دانشآموزان بلندخوانی کنم.
با کودکان به کتابخانه رفتیم و طبق وعدهای که داده بودم با معرفی کتابخانه و فعالیتها و نحوه امانت شروع کردم.
پیش از شروع بلندخوانی از کودکان خواستم با دقت به تصاویر کتاب نگاه کنند تا همراه باهم به خیال دخترک، سفر کنیم.
وقتی که بلندخوانی به پایان رسید از کودکان خواستم آنچه از تصاویر دریافت میکنند توضیح دهند. دریافتها و توضیحاتشان به حدی جذاب بود که محو زاویه نگاهشان به کتاب شدم و حسابی لذت بردم و یاد گرفتم.
با آنکه به خیال خودم، کتاب را زیر و رو کرده بودم اما کودکان باز هم زوایای جدیدی از تصاویر را با من و دوستانشان به اشتراک میگذاشتند و جذابترین توضیح برای من آن بود که کودکان متوجه شده بودند تصاویر ابتدای داستان بیرنگ و لعاب است و اسبهای داستان، در پایان به دنیای دخترک رنگ پاشیدند و تصویر اتاق دخترک در پایان کتاب پر از رنگ و زیبایی است، در حالیکه من متوجه این موضوع نشده بودم.
در پایان از کودکان خواستم که چشمشان را ببندند و اولین خیالی که به ذهنشان میرسد را نقاشی کنند و نقاشیها را در سامانه شاد برای من ارسال کنند.
آن روز وقتی به خانه برگشتم و شاد را بررسی کردم، متوجه شدم که اسرا عزیزی به همراه کیانا محمدی گروهی با عنوان “ما کتاب میخوانیم” تشکیل دادند که عنوان گروه به تنهایی مرا ذوقزده کرد.