گزارش کار روز چهارشنبه ۶ام تیرماه در نوبت صبح:

امروز، قرار بر حضور پسران نوجوان در کتابخانه و برگزاری تور و بلندخوانی برای این عزیزان بود. شب گذشته کتاب «آرش کماندار» را به همراه دستنامه آن به خانه بردم و خود را برای انجام فعالیت بلندخوانی این کتاب آماده کردم.  برای انجام این کار دچار تردید شدم چون بعد از مطالعه این کتاب زیبا متوجه امکان انجام فعالیت­های زیاد آن شدم. با راهنمایی خانم آرمین و خانم امینی عزیز، برنامه قبل از حضور بچه­ها تغییر کرد و قرار بر خواندن مجدد کتاب «یک داستان محشر» شد.

ساعت ۱۰:۳۰ منتظر حضور بچه­ها بودیم که با آمدن­شان غافلگیر شدیم، زیرا  جمعاً ۱۰ نفر، با دو گروه سنی مختلف بودند. سه نفر ۱۳ ساله و بقیه ۹ ساله بودند. بچه ها به بیرون هدایت شدند و تور با توضیحات من، و با ثبت لحظات توسط خانم رحمانی شروع شد. به دلیل این­که بچه­ها تقریباً بزرگ و نوجوان بودند، تصمیم گرفتیم از نیت عزیزانی که این مکان را ساختند برایشان صحبت کنیم. به پیشنهاد خانم رحمانی چند خط از لوح ارزشمند ورودی کتابخانه را خواندم سپس وارد کتابخانه شدیم و به ترتیب بخش­های بعدی را توضیح دادیم.

در نهایت بچه­ها به بخش بلندخوانی هدایت شدند و خواندن کتاب را آغاز کردیم. لازم به ذکر است که یکی از پسرهای ۱۳ ساله برای بلندخوانی شرکت نکرد. ما هم اصراری نکردیم. وقتی کتاب را بلندخوانی کردیم، تصورم این بود که شاید دو نوجوان حاضر خوش­شان نیاید و یا استقبال نکنند، ولی با گذشت یک یا دو صفحه از کتاب اشتیاق­شان را برای ادامه دادن، مشاهده کردم. برای­شان وجود یک داستان تصویری در حاشیه کتاب جذاب بود. نکته­ای در مورد این کتاب وجود داشت که تا وقتی به آن اشاره نکردم کسی متوجه آن نشد، اشاره به داستان موش­ها بود.

بعد از پایان کتاب کمی با­ هم در مورد موضوع کتاب و مبحث بازیافت بحث و گفت­و­گو کردیم. سپس بچه­ها به اتاق فعالیت هدایت شدند. با توجه به وجود دو گروه سنی، به چند گروه مجزا تقسیم شدند.

از بزرگترها خواستم هرجور که مایلند با چسباندن شکل روی کاغذ و یا ساخت وسیله توالی­ای از بازیافت برای من روی کاغذ نشان دهند. نمد­های رنگی و کاغذ رنگی و… در اختیار هردو گروه گذاشتم و از کوچکترها خواستم توالی داستان را روی کاغذ نشان دهند. بعد از چند دقیقه متوجه شدم که بزرگترها میخواهند از وسایل بازیافتی چیزی­هایی بسازند که با توجه به امکانات امکان پذیر نبود. در نتیجه با کمی راهنمایی در مورد وسایل قابل بازیافت، ذهن­شان را به سمت لیوان و بشقاب یکبار مصرف هدایت کردم و به آن­ها گفتم اگر بخواهند میتوانم در اختیارشان بگذارم، دراین لحظه با درخواست­های پی در پی کوچکترها مواجه شدم و به آن­ها نیز بشقاب و لیوان دادم.

در آخر همگی با ظرف­های یک بار مصرف کلنجار رفتند، ولی به­  دلیل این­که چسب محکم نداشتند کارشان به خوبی انجام نشد. از کارهای نصفه و نیمه­ی همه عکس گرفتیم و در نهایت متوجه شدیم که بچه­ها اصل مطلب را درک کرده­اند. به این ترتیب برنامه تا ساعت ۱۲:۱۵ به طول انجامید. در آخر بچه­ها رفتند کتاب­هایی را که می­خواستند به امانت بگیرند.

 

عنوان فعالیت: کار با وسایل بازیافتی و درست کردن کاردستی فعالیت بعداز بلندخوانی «یک داستان محشر»