نوبت صبح آواورزی با ده نفر از کودکان
آواورزی را با بره و بزغالهها شروع شد. با تأکید بر یادگیری بیان حروف، کلی با بچهها تمرین شد و بعدش هم با سیبیلک و بچههایش رفتیم خرید و…
برای فعالیت بعد از بلندخوانی هم بچهها بچه بزغاله و بره را که با آنها بازی کرده بودند و آواهایشان را یاد گرفته بودند را نقاشی کردند.
مربی: خانم معصومی
بیشتر بخوانید:
خوانسار
بازدید مدارس از کتابخانه و آواورزی با گروه سنی سه تا شش سال
گزارش کار روز یکشنبه ۱۱ آذرماه.
امروز با توجه به تماسی که روز قبل از مدرسه شهدا داشتیم قرار بود پسرهای کلاس دوم این مدرسه به کتابخانه بیایند و ما تصمیم گرفته بودیم به خاطر روز جهانی معلولین کتاب سوزان میخندد را بخوانیم که متأسفانه بعد از گشتن بسیار یادمان آمد این کتاب را به مدارس دادهایم.
پس تصمیم گرفته شد کتاب هیولای خوشقلب خوانده شود. بعد از ورود بچهها به کتابخانه خانم معصومی بخشهای مختلف کتابخانه را به بچهها نشان دادند و بعدازآن من رفتم تا برای بچهها کتاب را بخوانم که اول خودم را معرفی کردم و گفتم من خانم رحمانی هستم و اسمم ریحانه است که شما میتوانید من را خاله ریحانه همصدا بزنید و از آنها پرسیدم کدام را بیشتر دوست دارید؟ که گفتند خاله ریحانه و یکی گفت: خانم ریحانه.
فعالیت قبل از بلندخوانی:
بعد کتاب رانشانشان دادم و اسم کتاب را بلند خواندم و از آنها پرسیدم فکر میکنید چرا به او میگویند هیولای خوشقلب؟ که هرکس نظری داد مثلاً به مردم کمک میکند، آدمها را نمیخورد و… یکی گفت: قلبش سفید است. گفتم: یعنی جی قلبش سفید است؟ گفت: مثل ما بچهها، ما هم قلبهایمان سفید است و هیچ گناهی نداریم اگر هم کاری کنیم یک لکه سیاه میآید روش که ما چون بچه هستیم خدا زود پاکش میکند.
بعد اسم نویسنده را خواندم و مترجم و پرسیدم میدانید مترجم کیست؟ نمیدانستند و بعد دوباره اسم نویسنده را خواندم و پرسیدم فکر میکنید این آقا کجایی باشند که هرکس اسم کشوری را گفت و من گفتم این آقا آلمانی هستند بعد یکی گفت: اگر آلمانی نوشته ما چطوری بخوانیمش؟ و من گفتم: این خانم این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کردند تا ما بتوانیم بخوانیمش و یکی گفت: دستش درد نکند.
فعالیت حین بلندخوانی:
بعد شروع کردم به خواندن کتاب و بچهها خیلی لذت بردند و واقعاً درگیر کتاب شده بودند که در نیمه کتاب جایی که اژدها خرابکاری کرده بود یکی از بچهها پرسید: پس چرا اسم کتاب هیولای خوشقلب بود اینکه همش دارد خرابکاری میکند و همه با او موافق بودند؛ که من گفتم منم نمیدانم بزارید بقیه داستان را بخوانیم ببینیم چرا اسم کتاب هیولا خوشقلب.
فعالیت بعد از بلندخوانی:
بچهها به ۵ گروه ۳ نفرِ و یک گروه ۴ نفرِ تقسیم شدند یک برگه A3 به آنها دادیم و از آنها خواستیم فکر کنند که اگر بهجای پروفسور کتاب بودند از آتش هیولا چه استفادهای میکردند و آن را نقاشی بکشند، در حین کار بحث همه سر این بود که کی سرگروه بشود که ما برایشان توضیح دادیم سرگروه نداریم و همه اعضای گروه باید باهم و در کنار هم کار کنند.
در پایان شعر دستهایمان را میگیریم توی دایره و یک روز یک آقا خرگوشِ را باهم خواندیم و تشکر کردند و رفتند.