انتخاب کتاب را در اختیار خود بچهها گذاشتم. مسعود خیلی خوب کتابها را میشناخت و بیشترشان را خوانده بود و این کتاب را هم او انتخاب کرد و بقیه بچهها هم قبول کردند.
کتاب دست ازسرم بردارید راجع به پیرزنی است که خانوادهی خیلی پرجمعیتی دارد و میخواهد با کاموا ژاکت ببافد ولی هرکدام از نوههایش دورش هستند و نمیگذارند که کارش را انجام دهد به همین دلیل تصمیم میگیرد که بهجای دیگر برود و کارش را در آرامش انجام دهد که در این مسیر اتفاقات مختلفی برایش میافتد.
قبل از بلندخوانی راجع به تعداد نفرات خانواده هرکدام از بچهها صحبت کردیم و راجع به شلوغ بودن یک محیط مثل همین مهدکودک که هرکدام یک جوابی دادند.
در هنگام بلندخوانی موضوع کتاب و تصاویرش برایشان خیلی جالب بود و دوست داشتند راجع به اینکه با کاموا چهکارهایی میشود انجام داد بچهها گفتند لباس ببافند، عروسک درست کنند (چون عروسکهای دستی که ما درست کرده بودیم را دیده بودند)
و در آخر هم از هرکدام از بچهها خواستم تا هر جای داستان را که دوست داشتند بکشند و کاموا هم در اختیارشان دادم تا اگر دوست داشتند از آنها هم در نقاشیهایشان استفاده کنند و وقتی متوجه شدند در نقاشی هم میشود از کاموا استفاده کرد خیلی خوششان آمد و با خلاقیت خودشان خیلی خوب تزئین کردند ولی امیرعلی و رامتین دوست نداشتند با کاموا کار کنند.
مربی: زهرا کارگر
محل اجرا: مرکز توانمندسازی زنان دایان، محله قلعه مرغی
بیشتر بخوانید: