, , ,

شاگردانم نسبت به سایر کودکان در یادگیری توانمندتر شده‌اند

رقیه باقری از مربیان برنامه‌ی «با من بخوان» در شهرستان خوسف واقع در استان خراسان جنوبی است. او از سال ۱۳۹۳ با شرکت در کارگاه‌هایی که از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در استان خراسان جنوبی برگزار شد، به «با من بخوان» پیوست و فعالیت خود را در قالب این برنامه آغاز کرد.

رقیه باقری در نخستین همایش «با من بخوان» که در آبان‌ماه ۱۳۹۵ برگزار شد، به عنوان یکی از ده مربی برتر این برنامه شناخته شد و جایزه‌ی «جبار باغچه‌بان، همزاد سیمرغ» را که برای گسترش ترویج خواندن و سوادآموزی پایه از راه ادبیات کودکان به تازگی از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکانپایه‌گذاری شده است، از آن خود کرد.

در ادامه مصاحبه‌ی رقیه باقری، مربی برتر برنامه «با من بخوان» از شهرستان خوسف را با سایت کتابک می‌خوانید:

– خودتان را معرفی کنید.

رقیه باقری هستم. سی‌وسه سال سن دارم و هشت سال است که مربی پیش‌دبستانی هستم. مدرک کارشناسی ارشد علوم قرآنی دارم. متاهل هستم و دو فرزند هم دارم.

– اگر بخواهید منطقه‌ای را که در آن زندگی می‌کنید، توصیف کنید، چه می‌گویید؟

من در شهر خوسف واقع در خراسان جنوبی زندگی می‌کنم. از لحاظ جغرافیایی، منطقه‌ای کویری و خشک است؛ اما از نظر مردم و فرهنگ، شهر ما مهد ادب و فرهنگ است و مردم شهر انسان‌های خوبی هستند. خانواده‌های اصیل خوسفی، خانواده‌هایی اهل ادب و هنر هستند. سطح زندگی مردم، متوسط است. می‌شود گفت از لحاظ درآمد در موقعیت خوبی قرار دارند.

ـ خودتان را به عنوان فردی مسئول، در این زیستگاه چگونه تعریف می‌کنید؟

ـ من وظیفه خود را به نحو احسن انجام می‌دهم. نخست این که خدا را ناظر کارم می‌بینم. کودکان خیلی خوب و پاک هستند. هر چقدر برای آن‌ها کار انجام بدهید، نتیجه‌اش را بهتر می‌بینید. من دوره‌های زیادی را مربوط به کارم و مقطع پیش‌دبستانی دیده‌ام. آموخته‌هایی که می‌دانم بچه‌ها نیاز دارند را بر اساس برنامه‌ای دقیق و مشخص به آن‌ها ارائه می‌دهم. از آنجا که بچه‌های این قسمت شهر از خانواده‌های کم‌بضاعت هستند، من سعی کردم به این دست کودکان هم بدون دریافت هزینه به بهترین شکل آموزش دهم. کسانی که از لحاظ مالی نمی‌توانستند شهریه‌شان را پرداخت کنند، می‌پذیرفتم و آموزش می‌دادم.

ـ از چه زمانی با برنامه «با من بخوان» آشنا شدید؟

ـ از سال ۹۳ آشنا شدم و تا کنون هم ادامه دارد.

ـ چه چیزی در برنامه «با من بخوان» شما را بیشتر به خود جذب کرده است؟

ـ نخستین چیزی که من را به خودش جذب کرد، رفتار اساتیدی که از تهران می‌آمدند، بود. بسیار گرم، صمیمی و خوب بودند. من تا کنون دوره‌های آموزشی زیادی در حوزه پیش‌دبستانی دیدم. در برخی از آن‌ها استاد حاضر نشد بیاید سرکلاس چون بعضی از ما مربی‌ها پول حق‌الزحمه آن‌ها را نداده بودیم. این نکته من را بسیار به برنامه جذب کرد. دلایل دیگر جذابیت برنامه برای من، یکی رایگان بودن برنامه و دیگری کارگاه‌های آموزشی مفید و تأثیرگذار آن بود. وقتی این نکته‌ها را با تجربه‌های گذشته‌ام مقایسه می‌کنم، می‌بینم این برنامه واقعا جذاب بوده است. راستش من یکی از مربی‌هایی بودم که هرگز کاردستی بلد نبودم ولی این برنامه به من خیلی کمک کرد و باعث افزایش اعتمادبه‌نفسم شد. باور کنید وقتی کلاسی از اداره می‌گذاشتند که در آن باید از کاردستی و قیچی استفاده می‌کردیم، وحشت می‌کردم. ترس باعث شده بود من اصلا این کارها را انجام ندهم. وقتی کارگاه‌های «با من بخوان» را گذاشتند و قیچی به دستم دادند، می‌خواستم برگردم چون از کار با این ابزار وحشت داشتم ولی بعد از کارگاه گفتم: همش همین بود؟!

– تفاوت کودکان را پیش از اجرای برنامه «با من بخوان» و پس از اجرای آن بگویید.

– من سال اول که خیلی با برنامه آشنایی نداشتم. کتاب‌ها را فقط می‌خواندم؛ ولی سال دوم چون طرح را یک‌بار مرور کردم خودم بیشتر علاقه‌مند شدم. نقاشی‌های خیلی از کتاب‌ها را پرده‌خوانی می‌کردم. برای مثال کتاب «خانم حنا به گردش می‌رود» را با همین روش برای بچه‌ها خواندم. و البته خیلی هم بهتر جواب داد.

کتاب‌های درسی مطالب محدودی دارد ولی ما مفاهیم را با کتاب‌های «با من بخوان» بسط می‌دهیم. پس از اجرای این برنامه با شاگردانم، اعتمادبه‌نفسشان بالا رفته است و در گفتار و انجام کارها نیز پیشرفت کرده‌اند. پس از اینکه با آن‌ها کار کردم حالا برای نمونه قیچی را به خوبی می‌توانند دست بگیرند و با آن کار کنند. حالا دستان بچه‌ها ورزیده شده است.

برای مثال کتاب «المر» کار با قیچی و برش زیاد داشت. از تفاوت‌های دیگر بچه‌ها پس از اجرای برنامه این است که قدرت یادگیری‌شان فعال شده است. حالا کلاس ما فقط یک کلاس نیست بلکه یک کارگاه است که البته معلم هم چیزهای زیادی یاد می‌گیرد. من به بچه‌ها چیزهایی آموزش دادم و خودم هم خیلی چیزها در کلاس از بچه‌ها یاد گرفتم. گاهی بچه‌ها هم به مادرشان آموزش می‌دادند. وقتی داستانی را برایشان می‌خواندم، کلاس که تمام می‌شد، خودشان را می‌گذاشتند جای شخصیت‌های داستان. برای مثال شاگردی داشتم که پدر نداشت و مدتی بعد مادرش را هم از دست داد. کتاب‌های برنامه به من کمک می‌کرد که آن‌ها را در این موقعیت بحرانی همراهی کنم. بچه‌ها از مرگ تصوری نداشتند و پس از خواندن کتاب‌هایی با این موضوع، بچه‌ها از مرگ سر درآوردند و حتی نسبت به آن خوش‌بین بودند.

پارسال پدر یکی از شاگردانم فوت کرد. من برایش کتاب‌هایی درباره‌ی مرگ خواندم. بعد از آن می‌گفت که خانم من پدرم مرده اما همان طور که شما می‌گویید، مرگ چیز بدی نیست. او با مرگ پدرش کنار آمده بود.

تفاوت دیگر شاگردانم این است که آن‌ها مستقل شده‌اند. یک خوداستقلالی هم از لحاظ فکری یافته‌اند و هم از لحاظ کارهای جمعی. این استقلال در کارهای گروهی بیشتر خودش را نشان می‌دهد. به نظر من در طرح «با من بخوان» رقابت سالم را هم آموخته‌اند؛ چون کاری گروهی است و همه با هم انجام می‌دهند. به نظر من نسبت به بچه‌های دیگر، در یادگیری توانمندتر هستند.

ـ بازخوردی از سوی والدین هم داشته‌اید؟

ـ بله. برای مثال پارسال مادر یکی از شاگردانم آمد و گفت دخترم بسیار نامنظم است. من برای دخترش کتاب «چه خوب که هشت‌پا نیستی» را خواندم. اولین نفری هم که متقاضی شد کتاب را ببرد خانه، خودش بود. بعد از آن، مادرش می‌گفت «در خانه عروسک‌هایش را نشانده بود و خودش هم نقش خانم باقری را بازی می‌کرد و هر چیز که شما گفتید را به عروسک‌هایش گفت. از آن روز هم بچه‌ی منظمی شده است.» شاگردم حتی از مادرش هم می‌خواسته بنشیند کنارش تا به او هم آموزش دهد.

پدر و مادرها در اجرای این پروژه همراهی و همکاری می‌کردند. ازآنجاکه تعداد شاگردانم زیاد بود، گاهی کارها را می‌دادم ببرند خانه ببرند. مثل الگوی ماسک‌ها و عروسک‌ها. این کار خیلی در جلب نظر والدین موثر بود چراکه در جریان کار قرار می‌گرفتند. برای مثال والدین می‌آمدند می‌گفتند امروز که این قصه را خواندید، روی فرزند من فلان تاثیر را گذاشت.

ـ خانم باقری چه خصوصیت اخلاقی در خودتان دیدید که توانسته‌اید این برنامه را این طور مسئولانه و موفق اجرا کنید؟

شاید بیشترین چیزی که من را تشویق و کمک کرد که برنامه را پیش ببرم، بازدید مستمر مسئولان این برنامه بود. همچنین گزارش‌های مستمری که از اجرای برنامه در کلاس از ما می‌خواستند. این گزارش‌ها باعث شده بود طرح درس منظمی در کلاس داشته باشم و هر جلسه بدانم قرار است در کلاس چه کاری انجام دهم.

در نهایت یک مربی پیش از هر چیز باید عاشق کودکان باشد. در مرحله بعد عاشق کارش باشد و همچنین مسئله آموزش برایش اهمیت داشته باشد. مربی باید پیش از ورود به کلاس تمامی دغدغه‌ها و مشکلات شخصی‌اش را بیرون از کلاس بگذارد و داخل برود. خب من واقعا بچه‌ها را دوست دارم. در کلاس مثل آن‌ها می‌شوم. کودک درونم زنده می‌شود. من به راحتی با آن‌ها بازی می‌کنم و ارتباط خوبی با آن‌ها برقرار کرده‌ام.

ـ چه آرزویی برای کودکان سرزمین‌مان دارید؟

ـ کودکانی که من با آن‌ها کار می‌کنم، هر یک آرزو دارند شغلی را دنبال کنند. دوست دارم به آرزویشان برسند. دیگر اینکه آرزو دارم هیچ کودکی از لحاظ تحصیلی به خاطر وضعیت بد مالی عقب نماند.

ـ نقش آموزشگرها را در این برنامه چگونه دیدید؟

ـ اساتید بسیار خوبی بودند. رفتار و برخوردشان خیلی عالی بود. همین باعث شده است کار را جدی بگیریم. حالا توانسته‌ایم خودمان را بشناسیم و به دیگران هم بشناسانیم. به نظر من رفت وآمدها و دید و بازدیدهای دو سه‌ساله این آموزشگران به منطقه و همچنین بحث آموزش و کارگاه‌های این طرح، تاثیر بسیار خوبی  هم بر ما و هم بر روند کار داشته است. برای مثال اداره فهمیده است هر پیش‌دبستانی چقدر فعال است یا حتی بعضی از مربی‌ها چقدر فعالیت دارند.

ـ تاثیر این برنامه بر شما چگونه بوده است؟

ـ خیلی خوب بود. یکی این که محتوایی که در کتاب‌های این برنامه گنجانده شده است هرچند که برای کودکان باشد، بر من هم تاثیرهای بسیاری داشته است. راستش یک جورهایی بیشتر اول بر خودم تاثیر گذاشت و بعد بر دانش‌آموزانم. برای مثال مباحث روانشناسی درباره‌ی خشم یا ناراحتی. حالا من خشم یا ناراحتی خود را بیشتر کنترل می‌کنم.

ـ تاثیر برنامه روی خانواده شما چطور بوده است؟ آیا خانواده شما را هم تحت تاثیر قرار داده است؟

ـ خانواده‌ام از این درگیری من با برنامه نه تنها شاکی نبودند، خوشحال هم بودند. در آماده کردن کاردستی‌ها هم البته کمک‌حالم بودند.

– پیشنهاد، برنامه یا چشم‌اندازی دارید که سایر مربی‌ها و آموزگاران یا خانواده‌ها را به «با من بخوان» یا کتاب‌خوانی و ترویج خواندن با بچه‌ها ترغیب کنید؟

ـ من خودم کارهای زیادی کرده‌ام. پارسال در شش‌ماهه دوم سال، کتابخانه‌ای بزرگ احداث فقط برای کتاب‌های طرح «با من بخوان». بچه‌ها دوست داشتند کتاب را خانه ببرند. من هم در هفته کتاب‌خوانی، بچه‌ها را بردم کتابخانه و با قوانین کتابخانه آشنایشان کردم.

ـ کتابخانه را در مدرسه درست کردید؟

ـ بله داخل کلاس، بندی آویزان کردم و کتاب‌ها را رویش انداختم. با بچه‌ها برای کتابخانه اسم انتخاب کردیم و کارت کتابخانه را هم برای بچه‌ها با خود آرم «با من بخوان» آماده کردم. قوانین کتابخانه را هم برایشان گفتم.

بچه‌ها خیلی تمایل نشان می‌دادند. این که کتاب‌ها را بچه‌ها بهتر می‌خواندند. بچه‌ها باید کتاب‌ها را داخل کلاس می‌خواندند. همین که کتاب‌ها به خانه برده نمی‌شد، رقابتی میان بچه‌ها ایجاد می‌کرد خیلی تاثیر خوبی داشت.

یا برای نمونه کتاب «واژه‌نامه چیستانی» را من پارسال فقط از رو می‌خواندم و شکل را نشان می‌دادم. ولی امسال کاری به ذهنم رسید این بود که دانش‌آموزانم حروف الفبا را با همین کتاب بشناسند. حروف الفبا را در یک صفحه نوشتم که مثلا چهار صفحه نخست برای حرف «آ» است. موقع خواندن میگویم: بچه‌ها چیستان‌های امروز با حرف آ است. بچه‌ها سریع حدس می‌زنند و حرف دیگِری را به غیر از آ نمی‌گویند. البته این شیوه یک ضعف‌هایی دارد که به مرور اصلاح می‌کنم. بعد از این گفتم بچه‌ها بروید خانه ببینید چه چیزهایی را می‌بینید که با صدای آ شروع می‌شود. خیلی‌ها به غیر از واژه‌های کتاب واژه‌نامه، واژه‌هایی را آورده بودند که اصلا توی واژه‌نامه نبود مثل آبلیمو، آلبالو، آلو…

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *