کتابها گامی برای تقویت ارتباط والدین و کودکان
نصرت سلیمانی از مربیان برتر شهرستان بشرویه واقع در خراسان جنوبی است که از پاییز ۱۳۹۴ به برنامهی «با من بخوان» پیوسته است.
سلیمانی اکنون توانسته است با پیشبرد اصول و فعالیتهای برنامهی «با من بخوان» و اجرای صحیح آن، کتابخوانی را میان دانشآموزان خود رواج دهد و در نخستین همایش دوسالانهی «با من بخوان» در ۲۰ و ۲۱ آبانماه ۱۳۹۵، جایزهی «جبار باغچهبان، همزاد سیمرغ» را از آن خود کند.
جایزهی «جبار باغچهبان، همزاد سیمرغ» بهتازگی از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان پایهگذاری شده است.
در ادامه مصاحبهی اختصاصی نصرت سلیمانی را با سایت کتابک میخوانید:
– خودتان را معرفی میکنید.
نصرت سلیمانی رباطی هستم. در رشتهی علوم تربیتی، گرایش مدیریت آموزشی در مقطع کارشناسی تحصیل کردهام و شش سال سابقهی کار در مقطع پیشدبستانی دارم.
ـ منطقهای که زیستگاهتان است و در آن زندگی میکنید را چگونه توصیف میکنید؟
ـ اسم شهرستان ما بشرویه است و در حاشیهی کویر قرار دارد. آبوهوایی گرم و خشک دارد و از لحاظ بارندگی بسیار فقیر است. بیشتر مردم به کار کشاورزی و دامداری مشغول هستند. محصولاتمان شامل گندم، جو، پسته و زعفران است. با وجود مشکلات زیستمحیطی که داریم، مردم منطقهمان سختکوش هستند. وضعیت اقتصادی مردم در اندازه متوسط است.
ـ خود را در این محیط چگونه تعریف میکنید؟ بهعنوان یک انسان مسئول.
ـ کودک درون من واقعا زنده است. هم خودم این احساس را دارم و هم دیگران بر این عقیدهاند. تواناییهایی در خود میبینم که البته دیگران هم تاکید میکنند. یکی از آنها برقراری ارتباط خوب با کودکان است. به همین خاطر خواستم در این عرصه خدمت کنم. تا به حال هم سعی کردم انتظاراتی که از من بوده را به بهترین شکل برآورده کنم؛ این بزرگترین وظیفهای است که از جانب خداوند بر دوشم گذاشته شده چراکه باید از تواناییهایی که به من عطا کرده، استفاده کنم.
ـ از چه زمانی با برنامهی «با من بخوان» آشنا شدید؟
ـ از آبانماه ۹۴ به این برنامه پیوستم. گروه «با من بخوان» آمدند بشرویه و من از طریق کارگاههایی که برگزار کردند، با برنامه آشنا شدم. پیش از اجرای این برنامه در منطقهمان، هیچ اطلاعی از آن نداشتم. راستش اوایل برنامه، سایر همکارانم میگفتند این کار بیفایدهای است ولی من علاقهمند و امیدوار بودم و وقتی هم که به برنامه پیوستم، خیلی تحت تاثیر کارگاهها قرار گرفتم.
ـ چه چیزی در این برنامه، شما را بیشتر به سوی خود جلب کرده است؟
ـ جایگاه کتابهای باکیفیت در این برنامه، مهمترین علت بود. من در این چند سالی که خدمت کردهام، هر کتابی را برای بچهها میخواندم ولی اکنون وسعت دیدم گستردهتر شده و دیگر علاقهای به خواندن هر نوع کتابی برای آنها ندارم. بیشتر علاقه دارم کتابهایی را که از هر نظر خوب باشند را بخوانم. همچنین حالا لذت بلند خواندن را هم در خودم و هم در بچهها که گوش میکنند، حس میکنم. یک هیجان خاصی برایشان دارد. در ضمن بسیاری از مشکلات شاگردانم هم به وسیلهی قصهگویی مطرح شده است. برای مثال خردسالی در کلاس داشتیم که عینکی بود ولی آن را به چشم نمیزد. پس از خواندن کتاب «المر»، روز بعد گفت که میخواهد مثل المر عینک بزند. اتفاقا تا پایان سال هم عینک زد.
مورد دیگر جذب من به برنامه، ارائهی ایدههای جدید و تجربههای نو برای بچهها بود. برای مثال ما برای کتاب «مرغ سرخ پاکوتاه» مراحل پخت نان را اجرا کردیم. آرد بردیم و پخت نان را مرحله به مرحله انجام دادیم.
بعد بستههای «آواورزی» بود که بچهها خیلی علاقه به شعرهای آهنگینش داشتند. مشکلاتی هم داشتیم در درست ادا کردن بعضی حروف مثل «ر» و «س» که تا حدودی رفع شد.
ـ میتوانید تفاوت شاگردانتان را پیش از اجرای برنامهی «با من بخوان» و پس از اجرای آن بگویید.
ـ پس از خواندن هر کتاب، بچهها به فعالیتهایی که برخی از کتابها داشتند، علاقهی زیادی نشان میدادند چون قبلش با موضوع کتاب آشنا شده بودند. کتابهای سبز فعالیت داشتند؛ تا کتاب را درمیآوردم، با خوشحالی میگفتند: آخ جون کتاب سبز! شاگردانم عروسکهایی در کلاس درست کرده بودند که مربوط به فعالیت کتابها بود. مادرهایشان میگفتند بچههایی که تنها نمیخوابیدند حالا با عروسکهایشان میخوابند. شور و شوقشان هم به کتابخوانی بیشتر شده بود. چون قصهها اغلب موضوعهایی بود که در خود بچهها یا در خانوادههایشان وجود داشت. عملکرد حرکتی کودکان نیز در مقایسه با گذشته تقویت شده و رشد خوبی داشته است. مثل توانایی قیچی کرد.
ـ چه ویژگی در خودتان دیدید که توانستید این برنامه را مسئولانه و موفق به اجرا برسانید؟
ـ علاقهی زیادم به بچهها منجر به این موفقیت شده است. من خیلی کودکان را دوست دارم. راستش وقتی میرسم مدرسه، دیگر یادم میرود چه اتفاقاتی در خانه برایم افتاده است. همچنین تنوع را دوست دارم. همیشه در کارهایم تنوع ایجاد میکنم. برنامهی «با من بخوان» مسیری را فراهم کرد تا برخی از تواناییها و ایدههایم را بتوانم در کلاس به اجرا درآورم و تنوعی هم در کارهایم در کلاس ایجاد شود.
ـ چه آرزویی برای کودکان سرزمینمان دارید؟
ـ شادی! نه تنها برای بچههای سرزمین خودم بلکه برای همه بچههای دنیا. امیدوارم همیشه از خشونت رفتاری و تربیتی که داریم میبینیم و روز به روز هم بیشتر میشود، دور باشند.
ـ نقش آموزشگرها را در این برنامه چگونه میبینید؟
ـ به نظر من که عالی بودند. با توجه به اینکه فرصت خیلی کمی بود برای کلاسها، خیلی عالی نقش خود را ایفا کردند. حتی احساس میکنم بیش از توانشان هم ارائه میدادند. فکر کنم تعداد کلاسها بیشتر باشد، بهتر است. کارگاهها کمی فشرده بود که باعث میشد برای ما هم سخت و طولانی شود چراکه از صبح میرفتیم تا بعدازظهر. از نظر جسمی خسته میشدیم. اگر زمان کارگاهها بیشتر شود، میتوانیم تجربههایمان را در کلاسها مطرح کنیم.
ـ این برنامه بر شما چه تاثیری داشته است؟
ـ انتخاب کتاب مناسب همانطور که گفتم بیشترین تاثیر بر من بود. همچنین برای تقویت هنر قصهگویی، برنامهی خوبی بود. ایدههای جدیدی را هم به من داد.
ـ تاثیر این برنامه بر خانوادهی شما چگونه بوده است؟ آیا آنها هم در این جریان دخیل شدهاند؟
ـ بله! اتفاقا پسری دارم که پارسال دو و نیم سال داشت. قصهگویی آنقدر برایش جذاب شده بود که حتی اگر در اوج بازی هم بود و من کتابی میآوردم، با خوشحالی میآمد و میگفت برایش قصه بگویم. بعد ما نمایش اجرا میکردیم که پدر خانواده و برادرش هم میآمدند شرکت میکردند. حتی وقتی پسر برادرم تفنگ مورد علاقهاش را که همیشه همراهش بود، گم کرده، من برایش قصهی «ایزی و راسو» را خواندم که بسیار تاثیرگذار بود.
ـ تا کنون بازخوردی از سوی پدر و مادرهای کودکان هم داشتهاید؟ این برنامه بر آنها چه تاثیری داشته است؟
ـ بله! خیلی راضی بودهاند از این کار. آنها در جریان کار بودند و به مدرسه هم سر میزدند. یکی از تجربههایم مربوط میشود به کتاب «بوسههایی برای بابا». من روزی این داستان را در کلاس میخواندم. یکی از بچهها گفت: من خجالت میکشم پدرم را ببوسم. کاش میشد این قصه را بابا و مامان من هم میشنیدند. گفتم کتاب را ببرد خانه که آنها برایش بخوانند. گفت: نه! شما برایشان بخوانید. من با مادرش صحبت کردم و گفتم که این بچه مشخص است با پدرش رابطه گرمی ندارد. پدر و مادرش آمدند مدرسه. بعد از کلاسم، قصهی «بوسههایی برای بابا» را برایشان خواندم. اول به هم نگاه میکردند ولی بعد پدر و دانشآموزم یکدیگر را در آغوش کشیدند و شاگردم پدرش را بوسید. مادرش روزهای بعد از من تشکر میکرد و میگفت که رابطه آنها با هم خوب شده است. من نمیدانستم یک قصه، آنقدر میتواند تاثیر داشته باشد.
ـ آیا برنامه یا چشماندازی برای گسترش و جلب سایر مربیان و آموزگاران و همچنین خانوادههای کودکان به کتابخوانی و برنامهی «با من بخوان» دارید؟
ـ به نظر من جلسههایی که برای انجمن اولیا و مربیان در مدرسه میگذارند، برای با «من بخوان» هم برگزار شود تا حاضران در جلسه با این برنامه آشنا شوند و اگر مقدور باشد، همکاری کنند. این اتفاق خوبی خواهد بود. برای مثال سال گذشته خانوادههای دانشآموزانم خیلی خوب من را در اجرای برنامه یاری میکردند. اگر لازم بود فرزندانشان چیزی را بهعنوان کاردستی آماده کنند یا برای کلاس چیزی لازم بود، خیلی خوب همکاری میکردند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.