داستانک «کمک ژونکو به اژدها» به کمک کلثوم آمد
تجربهی استثنایی یکی از مربیان استان سیستان و بلوچستان
امروز اتفاق جالبی افتاد! چند روز پیش کلثوم که در پایهی پیشدبستان درس میخواند، دستش دچار شکستگی شده بود و دو روز بود که به مدرسه نیامده بود.
ما در کلاس در حال خواندن کتاب الفباورزی و داستانک «کمک ژونکو به اژدها» بودیم که متوجه شدیم کسی پشت در کلاس است و وقتی در را باز کردیم کلثوم را دیدیم! همهی بچهها خوشحال شدند و به طرف کلثوم رفتند و او را با خود به درون کلاس آورند. کلثوم مخفیانه به کلاس آمده بود. پدرش به او گفته بود که از خانه بیرون نرود و استراحت کند. چون تازه دیروز دکتر دستش را عمل کرده بود و دستش درد زیادی هم داشت. اما منزل کلثوم کنار مدرسه است و وقتی او صدا و خندههای بچهها را شنیده بود، نتوانسته بود مقاومت کند!
در هنگام خواندن داستان بچهها به کلثوم میگفتند: «ما کاکاکلاغه و ژونکو هستیم و میخواهیم کمکت کنیم که تا بهتر بشوی…»
باهم واک “ژ” را کار کردیم که مانند همیشه با ضربههای طبل و دست زدن دستهجمعی همراه بود. ناگهان متوجه شدم که کلثوم هم دارد ما را همراهی میکند، اما چون نمیتواند دست بزند، یک دستش را به سینهاش میزند… حالت ناراحتی اندکی را در چهرهاش میدیدم. سپس به بچهها گفتم: «بیایید امروز به یک روش جدید کار کنیم. بیایید با یک دست و به شکلی آرام دست را تا سینه خود بالا بیاوریم و با این روش شعر را با ریتم بخوانیم!»
وقتی این کار را کردیم، دیدم کلثوم دارد میخندد و بچهها هم زدند زیر خنده…
لینک این پست در کانال تلگرام با من بخوان: +
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.