کرمانشاه ،جوانرود، زلان، کتابخانه بامن بخوان زلان

مربیان: نسرین صدیقی، آمینه امیری

نام کتاب: آنجا که شادی آغاز می‌شود

تاریخ: ۱۴۰۰/۱۰/۴ 

گزارش‌کار از زبان مربیان:

کتابخانه مثل همیشه شلوغ بود، کتاب‌های امانتی بچه‌ها را ثبت کردیم و کتاب آنجا که شادی اغاز می‌شود را برای بلندخوانی انتخاب کردیم. ابتدا ماکت طرح شادی که بر گرفته از تصویر شادی کتاب هست را پایین آوردیم و کنار بچه‌ها گذاشتیم. با بچه‌ها شروع به صحبت کردیم و از شادی گفتیم، شادی برای هر کدام از آنان معنای متفاوتی داشت، امروز بچه‌های نوجوان و مادرا هم در بحث ما شرکت کردند. الیسا می‌گفت زمانی شادم که بیام کتابخانه و دوستانم را ببینم. مهنا شادی خود را در شادی مادرش می‌دیدید. سنا گفت شادی یعنی جشن داشته باشی و مهمون هم بیاد. مهیا گفت وقتی شادم که بهم کادو و هدیه بدن، سونیا گفت شادی یعنی اینکه با دوستات بازی کنی، نازیلا گفت شادی یعنی با دوستات وقت بگذرونی،  آراسته گفت شادی برای من یعنی خونواده‌ام سلامت باشن و دیگه کسی با بیماری نمیره، مبینا گفت شادی یعنی خانواده‌ام و خواهرام و اینکه کسی اذیتت نکنه، دریا  شادی را بودن کنار خانواده و دوستان خوب می‌دیدید، آلا معنی شادی را دوستان خوب و اینکه ناراحتی نداشته باشند و گوش دادن به یه آهنگ شاد می‌دانست، هینا می‌گفت من  زمانی که به مدرسه میرم و برمیگردم شادم، شنیا شادی را در کتابخانه و عروسک‌هایش می‌دید معنی شادی برای یسنا مدرسه و عروسکایش به همراه پارک و دوستانش بود و  همچنین معنی شادی برای نیایش پیچیدن بوی غذا در خانه وقتی از مدرسه برمیگردی،بود. سایا گفت وقتی میرم پارک یا اینجا می‌آیم شاد هستم، اسوه گفت وقتی خانواده‌ام خوب هستند و کسی ناراحتی ندارد شاد می‌شوم الیا گفت وقتی خانواده‌ام خوب باشند و شر بیماری کرونا کنده بشه و دیگر کسی نمیرد،نازیلا گفت خانواده‌ام، دوستانم و کتابخانه یعنی شادی، دنیاگفت شادی یعنی خانواده‌ام شاد باشند. در این بحث مادر‌ها هم شرکت کردند، مادر نیایش و نیلا گفت وقتی بچه‌هایم سلامت و شاد باشند من هم شاد هستم. با خواندن هر صفحه بچه‌ها صحبت می کردند و هر کدام اشاره‌ای به خاطرات شاد خود می‌کردند و جالب‌تر اینکه مادر نیلا و نیایش یه خاطره خوب و شاد از خودش و دوستانش در مورد درست کردن خانه درختی برایمان گفت و همه بچه‌ها با ذوق به حرف‌های او گوش می دادند و از او در مورد نحوه ساختن خانه درختی سوال می‌کردند که ایشون هم در پایان به بچه‌ها سفارش کردن هیچ وقت تنهایی سعی نکنند از درخت بالا بروند و از خطرات این کار هم گفت. بعد از خواندن کتاب با بچه‌ها فعالیت‌های مرتبط با کتاب انجام دادیم. قرار شد بچه‌ها هر کدام برای خودشان یک جعبه شادی درست کنند و چیزهایی که عامل شادیشان هست را داخل آن بیندازند یا بنویسند و در جعبه بگذارند و مثل یک گنج از آن نگهداری کنند،در ادامه بچه‌ها با مقوا قلب‌هایی درست کردند و آن‌ها را به بخش‌های مساوی تقسیم کردند و رنگ آمیزی کردند و روی هر تکه اسم و عامل شادی خودشان را نوشتند. وقتی نوشته‌های بچه‌ها را نگاه می‌کردیم واقعا شادی ما را هم در برگرفت و اینکه اکثر آنان، ما و کتابخانه را به عنوان یه بخش و عامل شادیشون در نظر گرفتند. (زندگیت رنگی می شود وقتی که تو شادی را در قلب دیگران نقاشی کنی.) انجام فعالیت بچه‌ها همراه با ریخت و پاش و شلوغ کردن کتابخانه بود. چون دیر وقت بود همه بچه‌ها بجز سونیا رفتند. با کمک سونیا کتابخانه رو مرتب و قسمت‌هایی که رنگ ریخته بودند را با آب و کف تمیز کردیم. در حال بستن کتابخانه بودیم که محمد با عجله آمد و گفت که از مدرسه برگشته و می‌خواهد کتاب به امانت ببرد ما هم کتاب‌هایی را که می‌خواست به او امانت دادیم و بعد از بستن کتابخانه محوطه جلو کتابخانه را هم تمیز کردیم.