آموزش واک ت، محمودآباد، آذر ۹۶
ابتدا اجرای نمایش همراه بچهها: امروز من داستان را تعریف میکردم و یکی از بچهها خورشید بود که آرام آرام از پشت کوه بیرون آمد و یک پارچهٔ آبی که چالهٔ آب بود و بچهها قطرههای آب بودند و خورشید به چالهٔ آب نزدیک شد قطرههای آب بخار شدند و به آسمان رفتند و به ابر تبدیل شدند. ابرها خیلی سنگین بودند و به هم خوردند که این کار توسط بچهها انجام شد و رعد و برق ایجاد شد که صدای رعد و برق براشون پخش میشد و بعد باران شروع شد که با آبپاش باران تولید کردیم و بعد با بچهها زیر چادر رفتیم که خیس نشیم و صدای باران را برای بچهها پخش کردیم
و بعد کتاب را بلندخوانی کردیم و سوالاتی را پرسیدم و اینکه با بچهها صدای ابر و باران را در آوردیم و بعد شعر من نوشتم باران را با هم خواندیم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.