بیجاترین کتابخانه کودک جهان
نشانهشناسی یک تصویر چه واقعیتهایی از زندگی کودکان و نقش با من بخوان آشکار میکند؟
نخست اینکه در برنامه «با من بخوان» تصویرهای بسیاری است که دیدن آن هر انسانی و از جمله مرا بارها تکان داده است. این تصویر هم یکی از آنها است. بیاختیار با دیدن آن اشک از چشمان ام جاری شد و همزمان پرسشهایی در ذهن ام شکل گرفت. این مربیان عاشق کیستاند؟ این کودکان که در چشمهایشان زندگی موج میزند، از کجا میآیند و به کجا خواهند رفت؟ نقش ما به عنوان کسانی که این تعهد را برای خود نوشتهایم، چیست؟
از زاویه نشانههای تصویری، اگر از عمق تصویر شروع کنیم، کنارههای دیوار بُتههایی از علفها را میبینیم که با همه وجود دارند میکوشند که از جرز دیوار و شکاف میان زمین و دیوار خود را بالا بکشند و بگویند که هستند. شمار این بتهها کموبیش با این بچهها برابر و از منظر تشابه زیستی همانند هستند. یعنی با کمترین امکانات میکوشند که باشند. بتهها از جرز دیوار و کودکان از میان زخمهای زندگی نابرابر و ناعادلانهای که سرنوشتشان شده است سر برآوردهاند.
دیواری که کنار آن زیرانداز یا سفره با من بخوان انداخته شده است، گویای این است که زیستگاه این کودکان کجاست. بخشی از دیوار با آجرهای لق و افتاده وضعیت نامطمئن زندگی آنها را بازتاب میدهد و بخشی از دیوار که بالای سفره با من بخوان و خط خطی شده و چرک آلود است باز به نوعی دیگر بازتاب دهنده تنشهای زندگی ایشان میتواند باشد.
اما مرکز این تصویر، زیراندازی است که بچهها روی آن نشستهاند، و البته یکی از همین بچهها دیگر روی آن جا نمیشود. این یکی نماد و نشانهای است بر بیجایی یا فشردگی جا در زمینی که پر از جا و فضا است، اما با تنگدستی از جا دادن به ایشان دریغ کرده است که مبادا آرامش را حس کنند. زیرانداز زرد، ستاره باران است و به نوعی نشانههایی از امید را به کف زمین و به درون حلقه این کودکان آورده است. هرچند که شاید از نظر ما پیش پاافتاده باشد، اما کودکانی چنین محروم میتوانند به همین چیزها هم توجه داشته باشند.
اما آن پسرکی که روی زیرانداز جا نشده است، صورتاش را روی دستاش گذاشته و آن چنان غرق شنیدن داستان است، که دنیای پیرامون برایاش محو شده است. چهره همه کودکان به کتاب دوخته شده و گوشهایشان مشخص است که تک تک واژگان داستان را دارند میربایند. اما دخترانی که سمت دیوار هستند و شمارشان چهار است، هر کدام میتوانند نشانههایی چندگانه از بسیاری از چیزها و ناچیزها باشند. اما محوریترین چیزی که میتوان در نگاه آنها دید، همان جوشش زندگی است. از نشانههایی که دیده نمیشوند و اما چهرهشان آن را گواهی میدهد، پرسشهایی مانند این است، آیا ما برای این کودکانمان فضای ایمن زیستی درست کردهایم؟ فضایی که این چهرههای روشن و درخشان را محو و تار نکند؟
به طور جزیی تر، اما محوریترین تصویر، دو دختر میانی هستند. نخست آن دخترکی که دست در موها کرده و زیر گوشاش گذاشته است. در نگاه اش سختی زندگی دیده میشود و به گونهای نگاهاش را میتوان تفسیر کرد. آیا سهم من از زندگی این است؟ دیگری دختری که زردپوش است و انگار میخواهد با تمام وجود برود در دنیای داستان غرق شود. گویی برای او لحظه داستان، مهمترین رخداد زندگیاش است. در کنار این کودکان اما، وضعیت و ترکیب دمپاییهای پلاستیکی که روی زمین افتاده و انگار هر جفت به یک سو نظر دارند، وضعیتی را که این کودکان در آن زندگی میکنند روشنتر به مخاطب میرسانند.
مجموع این نشانهها اما به ما چه میگوید؟ کودکان ما در کدام جهان زندگی میکنند و ما میتوانیم برای آنها چه کنیم؟ یک نگاه این است که شعار دهیم و بگوییم چه کسانی سبب این همه محرومیت هستند؟ خودمان را کنار بکشیم، یا وارد جنگهایی شویم که شاید هیچ گاه هم در آن پیروز نخواهیم شد. نگاه دیگر این است که از دل همین محرومیت که ما نمیتوانیم آن را حتا کاهش دهیم، بخشی از زندگی را برای این کودکان معنادارتر کنیم.
آن مربی با من بخوان که این زیرانداز یا سفره را در کنار دیوار و سایه آن انداخته است، از کمترین امکان زیستی – زیرانداز – بهره برده است و ساعتی زندگی بدون هدف و بازی این کودکان را دگرگون کرده است. این همان هدف بنیادی با من بخوان است و آن شعار فراگیر که همه کودکان حق دارند کتابهای باکیفیت بخوانند. ما نمیتوانیم ستارگان شادی را در آغوش این کودکان جای دهیم، اما میتوانیم دانههای ستارگان امید را در دستتانشان بگذاریم. این همان کاری است که برنامه با من بخوان با این کودکان انجام میدهد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.