تایم صبح

مختار برای بچه‎ها کتاب جیب‌های آنجلیکا اسپراکت را بلندخوانی کرد.

در حین بلندخوانی از بچه‌ها می‌پرسید شما دوست داشتید در چنین جیب‌های جادویی چه داشتید؟

نیلا گفت: تنقلات، سینا گفت: آدامس، حسنا: شکلات و آدامس، صدرا گفت: پول داشته باشم که با آن هرچه می‌خواهم بخرم. البته که همه به فکر خوراکی بودند.

بعد از بلندخوانی حسنا گفت: از کتاب خوشم نیامد خیلی مسخره بود کتاب باید ترسناک باشد، نیلا هم گفت: من دوست دارم کتاب بزرگ بخوانیم.

بعدازآن با بچه‌ها بازی اعداد را انجام دادیم. به‌این‌ترتیب که سر بطری‌هایی که در کتابخانه داشتیم، بینشان پخش کردیم به آن‌ها گفتیم به شمارش اعداد که برایتان می‌گویم سر بطری جدا کنید به هرکدام که شمارش بلند نبودند تا عدد ۴ به آن‌ها آموزش دادیم وتمرین کردیم. همچنین شیوه نوشتن اعداد را تمرین کردیم.

بعد برای رفع خستگیشان گروهی از دخترهای ۱۰تا۱۲ سال برایشان نمایش عروسکی با عروسک‌هایی که ساخته بودند انجام دادند.

تایم ظهر

برای پسرهای ۱۰-۱۲ سال کتاب”شازده غوک شاخ‌دار” را بلند خوانی کردیم. کتابی با ۹ جایزه و واژه‌هایی متفاوت نسبت به بقیه کتاب‌هایی که خوانده‌ایم. در ابتدای کتاب همه تصورشان بر این  بود که شخصیت اصلی داستان پسر است. اما با واژه سنیوریتا که برخوردیم به شک افتادند سانیار بلافاصله گفت سنیور به معنی آقا است اما معنی سنیوریتا را نمی‌داند. پرهام گفت: این واژه به گمان اسپانیایی باشد. حدسیات بچه‌ها شروع شد، به کلمه گاوچران که رسیدیم همه گفتند: مکزیکی است و تا پایان داستان فرصتی شد که به بررسی واژه‌های تازه بپردازند. وقتی به معرفی نویسنده رسیدیم و خواندیم متوجه زبان اسپانیایی واژه‌ها شدند.

برایشان قطعه‌ای موسیقی بی‌کلام از فردین خلعتبری گذاشتیم و گفتیم همه با این موسیقی برای مدتی کوتاه از قوه تخیل خودت استفاده کنند و در این مکان به دنیایی خیالی بروند و البته سه عنصر اصلی داستان شخصیت، مکان و زمان را نیز پس از اتمام موسیقی برایمان بگویند. دنیای بچه‌ها نزدیک به هم بود تقریباً چند نفر خود را تنها در کنار سواحل شمال و جنوب حواشی ساعت ۴ عصر تصور می‌کردند. محمد خود را در فضا دید سوار بر سفینه‌ای که به دنبال زمان و مکان می‌گشت. سانیار خود را در هواپیمایی تصور کرد که درباز شده و در حال پرواز است. محمد خود را با دوستانش در حال ساخت سفینه‌ای برای خروج از زمین دید که بارها و بارها شکست می‌خوردند و تا موفق به ساخت می‌شوند.

سه نفر از بچه‌ها گفتند: هیچ‌چیزی را نتوانستند تصور کنند. دایره تخیلاتشان کوتاه و محدود به فیلم‌هایی بود که دیده‌اند.

تایم بعد برای پسرهای۱۳-۱۶سال کتاب”پرنده قرمز”را بلندخوانی کردیم. بچه‌ها بیشتر دوست دارند کتاب‌هایی را بخوانند که تصورگریش را خانم ماریت بر عهده دارد. تصاویر بیشتر جذبشان می‌کرد. اندوهی در صورت‌های معصومشان بود که برای آنا و متیو آرزو می‌کردند زندگی آرامی داشته باشند. به‌محض تمام شدن کتاب گفتند: باید چند بار دیگر بخوانیم کتاب فوق‌العاده‌ای بود. بلندخوانی این کتاب به نظرم باید همراه با بروز احساسات واقعی باشد و اندوه ابتدای داستان و شیرینی پایان آن در حالت صورت نمایان باشد مخاطب بیشتر ارتباط برقرار می‌کند.

مربی: پروین، ماریه حق گویی

محل اجرا: کتابخانه بامن بخوان جوانرود، شهرستان جوانرود، استان کرمانشاه