کتاب پنیرک کتاب جدیدی بود و کودکان تابه‌حال آن را نخوانده بودند و ما از آن‌ها پرسیدیم به نظر شما داستان کتاب در مورد چه هست؟ با دیدن آن گفتند: در مورد یک موش که دارد پروانه‌ها را می‌گیرد.

کتاب را برای کودکان بلندخوانی کردیم و در حین خواندن یکی از کودکان به نام زینب گفت: یک‌بار من در خیابان یک موش دیدم که خوابیده بود و یا شاید هم مرده بود. یکی از کودکان به نام ارسلان گفت: در شهرستان ما موش هست و یکی دیگر به نام آرمین گفت: یک‌بار یک موش را دنبال می‌کردیم که رفت توی شلوار یک پسر و کودکان با شنید آن زدند زیر خنده و کودک دیگری به نام محمدشاه هم گفت: در بالا پشت‌بام ما دو تا موش بودند که من به آن‌ها غذا می‌دادم و ارسلان از محمدشاه پرسید: خب غذا را می‌گذاشتی در کف دستت به آن‌ها می‌دادی محمدشاه گفت نه کثیف بودند.

در مورد تصویری از کتاب که در آن فکرهای مامان موش وجود داشت از کودکان سؤال کردیم که تنها یکی از کودکان توانست بگوید که این‌ها فکرهای مامان موش هستند.

با کودکان درباره دوست داشتن پدر مادرها صحبت کردیم که جواد گفت: مامانم اگر برای من خوراکی نخرد من بازم دوستش دارم.

برای فعالیت هر دو نوبت کودکان با خلاقیت خود و با استفاده از مقوا و قیچی موش درست کردند.

مربیان: فریده جوزی و منیژه نصیری

محل اجرا: کتابخانه آوای ماندگار، مولوی، تهران

بیشتر بخوانید: