یک ساعت قبل از اذان مغرب کیسه‌ی کتابم را برداشتم و به مسجد محله‌مان رفتم، دیدم چند تن از پسربچه‌هایی که همسایه مسجد بودند داشتند آنجا جلوی در مسجد دوچرخه‌سواری می‌کنند صدایشان کردم و گفتم بچه‌ها دوست دارید برایتان کتاب قصه بخوانم آن‌ها هم با اشتیاق قبول کردند.

یک کانکس که متعلق به پایگاه بسیج محله بود در گوشه‌ای از حیاط مسجد قرار داشت با بچه‌ها به آنجا رفتیم و با انتخاب بچه‌ها خودشان کتاب دندان‌های گرگ را برایشان خواندم و چون همگی پسر بودند شخصیت گرگ را خیلی دوست داشتند و با اشتیاق در مورد گرگ‌ها کلی برایم حرف زدند.

بعد با دخترخانم‌های گل به داخل مسجد رفتیم و کتاب‌هایم را در اختیارشان گذاشتم و گفتم دوست دارید کدام کتاب را برایتان بخوانم. خیلی برایم جالب بود گفتند: خاله چون ما با شما دوست شدیم این کتاب قورباغه دوست پیدا می‌کند را بخوانید.
خیلی خوشحال شدم که آن‌ها در اولین دیدارمان من را دوست خودشان می‌دانستند و بسیار خوشحال بودن تا جایی که بعد از اتمام بلندخوانی به دخترم عسل که از ما فیلم و عکس می‌گرفت گفته بودند مواظب مامانت باش تا سرما نخورِ و بتواند هرروز بیاید مسجد و برایمان کتاب بخواند و من خیلی احساس رضایت قلبی کردم از اینکه توانسته بودم تو این ماه مبارک دل کودکان روستایم را شاد کنم.

مربی: پروین کلکلی

محل اجرا: شهرستان جیرفت، کرمان

بیشتر بخوانید: